#رقاص_های_شیطون_پارت_47

سامان راه افتاد سمت برج ایفل جایی که اولین بار که اومدیم پاریس با بچه ها رفتیم اونجا کلی رقصیدیم و مردمم تشویقمون کردن .....

ماشین ایستاد و سامان برگشت عقب و گفت:بچه ها پیاده شین که رسیدیم

هممون از ماشین پیاده شدیم و رفتم سمت برج مردم زیادی اونجا بودن

امید لبخندی زد و گفت:بچه ها موافقین یه رقص جانانه رو انجام بدیم؟؟؟؟؟؟

برگشتم سمتشو لبخند زدم و گفتم:البته چرا که نه اما به نظرت چه رقصی؟

شونه ای بالا انداخت و گفت:تکنو

به لباسام اشاره کرد و گفتم:اما ب این لباس

سر تکون داد و گفت:فقط من و سامان شماها هم وایسید نگاه کنین

خندیدم و گفتم:باشه ولی آهنگ؟

لبخندی زد و دوید سمت ماشین و بعد از 5دقیقه بعد برگشت و سیستم پخش کوچیکی رو نشونم داد و فلشش رو بهش زد و آهنگ مورد نظرشو گذاشت و با امان شروع کردن

واقعا عالی میرقصیدن مردم کم کم جمع شدن و سامان و امید رو تشویق میکردن

داشتم دست میزدم و تشویقشون میکردم که یه دفعه کشیده شدم و افتادم وسط سامان و امید

نگاهی به کیلا انداختم که گفت:برقص دیگه دختر .





خندیدم و پالتومو درآوردم و دادم دستش

یه پشتک زدم و رو دستام ایستادم

romangram.com | @romangram_com