#رقاص_های_شیطون_پارت_43

خندیدم و گفتم:عب نداره عزیزم الان میارن

سرشو مثل بچه ها تکون داد و گفت:مرسی مامانی

خندیدم و گفتم:نمردم و مامانم شدم

بلاخره غذا رو آوردن و مشغول شدیم ........

بعد از خوردن غذا تکیه دادم به میز و به امید و سامان که هنوز غذاشونو تموم نکرده بودن خیره شدم

امید و سامان همزمان سرشونو آوردن بالا و با کلافگی گفتن:جون مادرت سیما انجوری نگا نکن گشنمونه

خندیدم و گفتم:خیله خب زود باشین بخورین که میخوایم بریم گردش زود زود زود

سامان و امید مشغول خوردن شدن اما سپیده ساکت بود مثل همیشه سپیده همیشه شیطون بود اما از وقتی که مسابقرو باختیم خیلی ساکت شده سپیده چهره ی معمولی داشت ولی به نظر من زیباترین خواهر دنیاست هر چند ناتنی...موهای قهوه ای ... چشمای آبی ... لباش متوسط بود درست مثل لبای من که نه بزرگ بود نه کوچیک ....دماغشم به نظرم بهتر از دماغ سیمین بود ... هیچوقت ابروهاشو باریک بر نمیداشت همیشه هم سر ساناز و سیمین غر میزد که شماها هنوز دخترین زن که نشدین باریکش میکنین همیشه اخلاقشو دوست داشتم مهربون خانم باوقار تازگیا وقتی دانیال با سپیده حرف میزنه سامان اخم میکنه مطمئنم یه اتفاقاتی داره بینشون میوفته اما نمیتونن به هم بگن بخاطر قولی که دفعه ی اول که هم گروهی شدیم به هم دادیم...

با دستی که روی دستم قرار گرفت ازفکر خارج شدم و به کیلا خیره شدم

لبخندی زد و گفت:بلند شو بچه ها بیرونن

با تعجب نگاش کردم که خندید و گفت:دختر الان دوساعته تو فکری بلند شو

لبخندی بروش زدم و از جام بلند شدم

همراه کیلا از رستوران خارج شدیم و رفتیم سمت بچه ها

امید نیشخندی زد و گفت:میگم خانوم سرپرست میشه بیان کنین فکرتون کجا بود؟اخه نیست که دوساعته اینجا وایسادم سردم شده

خندیدم و گفتم:تو فکر دوتا جوون عاشق مگه چیه؟

بعدم به سپیده و سامان خیره شدم که با چشم غره ی سپیده روبرو شدم

خندیدم و دستمو دور بازوی کیلا حلقه کردم و گفتم:خب بچه ها بریم که امشب میخوام یه جشن حسابی برای برادر خوشگلم بگیرم

romangram.com | @romangram_com