#رقاص_های_شیطون_پارت_41

سامان حرکت کرد منم تکیه دادم به صندلی و از پنجره به بیرون خیره شدم و به گذشتم فکر کردم.....

با ایستادن ماشین نفس عمیقی کشیدم و لبخندی زدم

از ماشین پیاده شدم و همراه امید و سامان و سپیده وارد رستوران شدم

کیلا زودتر رسیده بود لبخندی بهش زدم و رفتم کنارش و مثل همیشه بغلش کردم و گونشو بوسیدم و گفتم:سلام عزیزم

گونمو بوسید و گفت:سلام گل من خوبی؟

سری تکون دادم و گفتم : مرسی خوبم

کیلا با سپیده و امید و سامان هم احوال پرسی کرد و همه باهم نشستیم

رو به بچه ها گفتم:چی بخوریم؟

سامان خندید و گفت:شکموی کوچولو

اخمی کردم و گفتم:سامان من کی شکمو بودم

دماغمو کشید و گفت:همین الان وروجک

لبخندی بهش زدم و مشغول دید زدن اطرافم شدم تا بچه ها غذاشونو انتخاب کنن

بعداز سفارش غذا مشغول بحث درباره ی رقص شدیم

دو روز دیگه مسابقه بود با ورود کیلا به گروهمون علاقم نسبت به ادامه رقص بیشتر شد هر چی نباشه کیلا معلم رقص سالسای من بود.....

سامان رو به کیلا گفت:تو و سیما چطور باهم اشنا شدین

کیلا لبخند زد چون نمیتونست درست فارسی صحبت کنه من بجاش گفتم:کیلا یکم براش سخته که فارسی رو دقیق صحبت کنه و من براتون میگم

سپیده و سامان مشتاق نگاهم کردن اما امید مشغول گوشیش بود

romangram.com | @romangram_com