#رقاص_های_شیطون_پارت_40


با صدای شخصی سامان ایستاد و رفت کنار

وقتی سامان رفت کنار شروین جلوم قرار گرفت با صورتی سرخ شده از عصبانیت

شروین با عصبانیت روشو ازم گرفت و به سامان خیره شد و گفت:داشتی چه غلطی میکردی

سامان با تته پته گفت:من... داداش بخــ...

شرون داد زد:خفه شو گفتم داشتی چه غلطی میکردی

سامان خواست حرفی بزنه که گفتم:به تو مربوط نمیشه

پوزخندی زد و گفت:عمه ی من بود که داشت از ترس میمرد

شونه ای بالا انداختم و گفتم:عمت بود یا نه من خبر ندارم در ضمن اینم به تو مربوط نمیشه

دست سامانو گرفتم و بدون توجه بهش همراه با سامان از خونه خارج شدیم و سوار ماشین شدیم

سامان خواست حرفی بزنه که گفتم:ساکت سامان هیچی نگو پیش سپیده و امیدم چیزی نگو دارن میان باشه؟

سری تکون داد و گفت:باشه

سپیده و امید باهم سوار ماشین شدن

لبخندی بهشون زدمو گفتم:کجا بریم؟

سپیده گفت:بریم رستوران سیما زنگ بزن کیلا هم بیاد

سری تکون دادمو گوشیمو از جیبم درآوردم و به کیلا زنگ زدم

آدرس رستورانی که میخواستیم بیریمو بهش دادم


romangram.com | @romangram_com