#رقاص_های_شیطون_پارت_18
خنديدم و گفتم:بچه ها اين مسابقه براي شروع خيلي حساسه حواستون رو جمع كنين
ساناز چشم غره اي برام رفت و گفت:اين صد دفعه بابا فهميديم راه بيوفت
خنديدم و دوباره ضبط رو روشن كردم كه شروع كردن به رقصيدن و منم راه افتادم .......
نزديكاي محل مسابقه بوديم كه بچه ها ساكت شدن و هر كدوم به جايي خيره شدن استرس رو ميشد تو نگاهشون خوند
منم استرس داشتم خيلي زياد اما هر چي كه بود بايدقوي باشم بلاخره رئيس گروه منم
وقتي رسيديم ماشينو يه گوشه پارك كردم و رو به بچه ها گفتم:يه دقيقه صبر كنين
سرجاشون نشستن و بهم خيره شدن لبخندي زدموگفتم:آرامش خودتونو حفظ كنين امروز خيلي استرس بهتون وارد شده اما بايد قوي باشين باشه؟
هرچهار تاشون لبخندي زدن و گفتن:باشه رئيس
خنديديدمو از ماشين پياده شديم
تعداد ادماي اونجا خيلي زياد بود
با هزار زحمت داخل شديم و بعداز معرفي خودمونو گروهمون رفتيم پشت صحنه جايي كه همه درحال اماده شدن بودن
لبخندي زدم و به بچه ها گفتم:لباساتونو عوض كنين ما جزو دومين گروهي هستيم كه امروز مسابقه ميده خودتونو آماده كنين
سري تكون دادن و مشغول عوض كردن لباسشون شدن
منم پالتو و شالم و درآوردم و يكم ديگه تمرين كردم
يه مرد اومد سمت ما و گفت:سرپرست گروه كيه؟
رفتم سمتشو گفتم:منم
romangram.com | @romangram_com