#رقاص_های_شیطون_پارت_13
با خنده گفتم:سيم سيم؟لقبم براش گذاشتي؟بابا عجب مخففي
با حرص كوسن رو مبلو برداشت و پرت كرد سمتم كه جا خالي دادم و خورد تو سر مهدي
مهدي با عصبانيت نايلون هاي غذارو گذاشت زمين و كوسن روي زمينو برداشت و دويد سمت اميد و همونطور كه ميدويد ميگفت:نكبت چرا منو ميزن بيشعور وايسا اگه مردي وايسا
خندم گرفته بود مهدي هميشه آرزو داشت يه بارم كه شده به اميد بگه نكبت الانم موقعيتش جور شده بود
من و سامان دانيال داشتيم همونطوري ميخنديديم كه يهو يه كوسن ديگه خورد تو سر سامان و بعدم دانيال و دراخر دوتا كوسن همزمان خورد تو سر من
با عصبانيت افتاديم دنبال همو هي با كوسن ميزديم تو سر هم
اخر سر هم خسته شديم و نشستيم رو زمين
با حرص گفتم:نامردا دوتا دوتا ميزنين
اميد خنديد و گفت:اون دوتا حقت بود بيشعور نكبت
مهدي خندش گرفت و گفت:ديدي اميد خان اخر بهت گفتك نكبت
و هممون باهم خنديديم و بعدم شروع به خوردن ناهار كرديم ناهار خوشمزه اي بود بعد از ناهارم يكم استاحت كرديم و دوباره شروع به تمرين كرديم.........
سيما:
بازم مثل هر روز از همه زودتر بيدار شدم و حكومت نظامي راه انداختم
گاهي دلم براي بچه ها ميسوخت كه انقدر سرشون داد و فرياد راه مينداختم و خب اونام خيلي مراعاتمو ميكردن
رفتم تو دستشويي و دست و صورتمو شستم و اومدم بيرون
اول از همه سوگل و سيمين رو بيدار كردم و بعدم ساناز و سپيدرو امروز اخرين روز تمرينمون بود فردا مسابقات شروع ميشد
سيمين با غرغر پتورو كشيد رو سرشو گفت:تورو جون ننتون بيخيال من شين خوابم مياد
romangram.com | @romangram_com