#پرنسس_مرگ_پارت_44

من:به نظرت اگه می دونستم ازت می پرسیدم؟

رایان:واضحه!عطش قدرت!

من:هه....قدرت بیشتر و بیشتر....حالا منو واسه چی می خوای؟

رایان:می خوام یه جنگ راه بندازم.تو مثل سلاح من توی این جنگ می مونی!یه سلاح کشتار بی رحم!

من:چرا فکر کردی من با تو همکاری می کنم؟

رایان:اگه انرژی ستاره ی سیاهت رو فعال کنم چرا که نه!

من:ستاره ی چی چی؟این که گفتی چی هست حالا؟

رایان:شاید یه روز بهت گفتم اما فعلا چیزایی که لازم هست رو می تونم بگم!باید انرژی سیاهت آزاد بشه.اگه این انرژی آزاد بشه تو دیگه وجدانی نخواهی داشت!می شی همون چیزی که باید باشی!

من:نه..عمرا بزارم این کارو بکنی!نمی زارم...نمی زارم.

رایان:نیازی به اجازه ی تو نیست!وردی که روت اجرا می کنم خودش کارو تموم می کنه!پس مقاومت بی فایدس!

من:من نمی خوام یه سلاح کشتار جمع باشم!تو اجازه نداری جای من تصمیم بگیری!

romangram.com | @romangram_com