#پرنسس_مرگ_پارت_36

دارم کابوس می بینم؟پس این پاندول چیه که داره منو تیکه تیکه می کنه؟ یعنی همش خوابه؟یه دفعه همه تصاویر محو شدن.چشمامو باز کردم و به صورت پر اخم رایان و چهره ی نگران افرا خیره شدم. توی اتاقم بودم.همش تقصیر اون رایانه!اگه منو اونجا نمی برد انقدر ضربه نمی دیدم.انقدر شکنجه نمی شدم و انقدر احساس پوچی نمی کردم.

از تختم پایین پریدم و روبه روی رایان ایستادم:

من:الان خیلی خوشحالی؟

رایان:از چی؟

من:از این که داری منو زجر کش می کنی؟

رایان:من تو رو زجر کش می کنم؟این تویی که ظرفیت نداری و تا یه چیزی می بینی زهره می ترکونی!

من:آره!من ترسوئم!من عرضه ندارم!من بی مصرفم! حالا خوب شد؟ راضی شدی؟

رایان:خوبه خودت می دونی!حالا بهتره این بحثو تمومش کنی .بیا سالن اصلی باهات کار دارم.

من:من هیچ جا نمیام!قرار نیست هرچی تو گفتی منم بگم چشم!

رایان:نکنه دلت می خواد ببرمت شکنجه گاه ؟هان؟

من:از موجود پستی مثل تو همچین کاری بعید نیست!

romangram.com | @romangram_com