#پرنسس_مرگ_پارت_34
چشمام شد اندازه ی گردو .خدای من!!!! اینو دیگه به هیچ وجه نمی شه پذیرفت.انواع ابزار شکنجه و دستگاه هایی که نمی شد یه لحظه هم تحملشون کرد.
مطمئنم سر همون اولی باید واسم کفن حاضر کنن یا نه هنوز هیچی نشده سکته می زدم و خلاص!
سرشو آورد کنار گوشم:می بینی ؟اینا دقیقا واسه سرکشایی مثل تو ساخته شدن.دوست داری امتحانشون کنی؟اره؟
من(با ترس):ن..نه...نمی..نمی خوام!
رایان(با تمسخر):اوووو...واقعاااا؟
من:خواهش می کنم رایان!با من این کارو نکن! من تحمل اینا رو ندارم!
کنار یه تابوت آهنی که داخش کاملا با میخ های بلند پوشیده شده بود ایستاد:نظرت راجع به این چیه ؟می خوای از این شروع کنی؟
من:رایان!
کنار یه دستگاه ذیگه که یه تخت چوبی به همراه پاندول بالاش بود ایستاد:یا نه این یکی چه طوره ؟
من(با گریه):رایان! التماست می کنم!
رایان:نچ نچ نچ!ببین پرنسس کوچولو چه التماسی می کنه!این چی یه کم برق شاید مغز معیوبت رو سر جاش بیاره؟هان؟
romangram.com | @romangram_com