#پرنسس_مرگ_پارت_23
سوفی :خواهش می کنم.
اینو گفت و روی یکی از مبل های دونفره سفید رنگی که در انتهای پذیرایی عمارت بود نشست .منم رفتم و کنارش روی مبل نشستم.از پله ها صدای تق تق می اومد. انگار کسی داشت ازشون پایین می رفت .آریا که هنوز وسط پذیرایی ایستاده بود به طرف پله ها دوید و دست پیرزنی که سعی داشت از پله هایی که مثل هفت خان رستم براش بودن پایین بیاد رو گرفت.(شیاطین و فرشته های مسن هم قابلیت تله پورت ندارن چون انرژی زیادی می بره) به هر زحمتی که بود بالاخره از پله ها پایین اومد. سوفی از روی مبل بلند شد و به طرف مادربزرگش پرواز کرد:
سوفی:سلام مامانی!حالتون چه طوره؟
مامانی:خوبم دخترم.تو چی؟ تو خوبی ؟ آریا که اذیتت نمی کنه؟
سوفی خندید و گفت:خوبم. ممنون.آریا هم که خودتون می دونید شیطونی ازش بعیده!
مامانی:درسته.حق با توئه.
سوفی:مامانی! می خوام دوست جدیدمو بهت معرفی کنم (دست منو کشید آوردم جلو) این لیاست.
من:سلام.خوشبختم.
مامانی:منم همین طور.
به طرف مبل ها رفتیم.منو سوفی کنار هم نشستیم و مادر بزرگ هم رو یه مبل تک نفره نشست و آریا رو روی پاش گذاشت:خوب لیا فکر نکنم یه شیطان اجازه داشته باشه وارد محدوده فرشته ها بشه.این قانون خود ابلیسه!(شهر همون مرز بین فرشته ها و شیاطینه و از شهر به بعد قلمرو فرشته ها به حساب میاد)
romangram.com | @romangram_com