#پرنسس_مرگ_پارت_2
تختی که باعث غرور بی جای پدرمه .پدر خود بزرگ بین من که حتی حاضر شد این همه سال عبادتش رو بده ولی به آدم سجده نکنه.من اگه جاش بودم سجده می کردم و خلاص..دیگه این همه اهن و تلپ واسه چی بود؟ واقعا درک نمی کنم.روی تختش نشسته بود و با غروری که همیشه توش هویدا بود به نقطه ای نامعلوم نگاه می کرد.صداش زدم:
من:سرورم ! سرورم!
یهو از جاش بلند شد و به طرفم چرخید .چشماش از همیشه قرمز تر بود مثل خون. شنل سیاهی که همیشه رو دوشش بود و به من صلابتش رو یاد آور می شد بیرون آورد و روی دوش من انداخت.
پدر :من تو رو اصلاح می کنم .تو نباید خوی فرشته داشته باشی. وقتی حالت شیطانیت بهت غلبه می کنه دیدمت.حتی از القیم هم بی رحم تر می شی و این دقیقا همون چیزیه که من می خوام.می خوام وجودت رو از پلیدی اشباع کنی! می فهمی لیا ؟ تو واسه خوبی کردن دنیا نیومدی!سرنوشت تو اینه که جای من بشینی !می دونم که لیاقتت از برادرت برای جانشینی بیشتره اما باید احساساتت رو کنترل کنی تا بتونی یه ابلیس واقعی بشی!
شکه شده بودم و زبونم به زور می چرخید. این یهو چش شد؟
من: اما ... پدر ..من...
پدر :اما و اگر نداره !تو راهی جز این نداری .تو یه شیطانی و من کسی که به اصل خودش پشت کنه رو نمی بخشم حتی اگه دخترم باشه فهمیدی؟
من:آ...آره ..فهمیدم .
پدر :خوبه .
پدر : و یه چیز دیگه! القیم می خواد شورش کنه . شورشش رو منهدم کن و بکشش.
من:چییییی! اون چطور می تونه همچین کاری کنه.پسره ی احمق ! داره کار دست خودش می ده .
romangram.com | @romangram_com