#پونه_2__پارت_9
_ خوبم مادرجون.
_تو که همه ي ما رو ترسوندي دختر!نصف عمرمون کردي !
با شرمندگي سرمو انداختم پايين و گفتم
_ ببخشيد مادرجون که نگرانتون کردم.
و وقتي براي مدت کوتاهي چيزي ازش نشنيدم سرمو بلند کردم و نگاش کردم :
_ نمي خواستم بترسونمتون.
لبخند زد و گفت:
_ حالا اشکالي نداره.همين که سلامتي مهمه.
بعد در حاليکه لبخند ميزد و گوشه ي لبش چين افتاده بود .کاسه سوپي رو که مامانم آورده بود از دستش گرفت با قاشق هم زد و به طرفم گرفت:
_ بيا مادر.خودم برات پختم.بخور قوت بگيري.
کاسه رو از دستش گرفتم و تشکر کردم:
_ ممنون مادرجون.
بازم به روم لبخند زد و گفت:
_ نوش جونت.
مشغول خوردن سوپ شدم که مادرجون رو به مادرم گفت:
_ به سوسن زنگ بزن بگو پونه حالش بهتر شده.بگو کيان هم نگران نباشه.
با شنيدن اسم کيان قاشق توي دستم موند.اون نگران من شده بود!نگران من؟!براي چي؟اون که...يعني ممکن بود هنوز علاقه اي بهم داشته باشه؟!نه اين ممکن نبود.خودش گفته بود منو نمي خواد!پس چطور مي تونست علاقه شو بهم حفظ کرده باشه.اين اصلا با عقل جور در نميومد!
_ چشم مادرجون.همين الان ميرم بهش زنگ بزنم.
مامان بلند شد و وقتي رفت مادرجون نگاهي به من که مات و بهوت مونده بودم انداخت و گفت:
_ طفلک پسر خاله ت خيلي نگرانت بود.هم وقتي از حال رفتي و رسونديمت بيمارستان .هم وقتي تب داشتي.نمي دوني بچه م چند بار اينجا سر زد که حال تو رو بپرسه.
مادرجون داشت حرف ميزد اما من سکوت کرده بودم و فقط گوش مي کردم:
_ بايد وقتي اومد خودت ازش تشکر کني.
بازم هيچي نگفتم و اون پرسيد:
_ شنيدي چي گفتم دختر؟
به خودم اومدم و خيلي آروم جواب دادم:
_ بله مادرجون.
با يه يا علي پا شد و گفت:
_ پس سوپتو بخور و استراحت کن که وقتي اومد خودت بري باهاش حرف زني.
بعد به سمت در رفت و در همون حال خنديد و گفت:
_ کسي چه مي دونه شايد آشتي کردين و دوباره...
باقي حرفشو نزد. رفت بيرون.کيان...کيان نگران من شده بود و و چند بار اومده بود حالمو بپرسه!آخه چرا؟!شايد دلش برام سوخته بود!يا شايدم واقعا هنوز علاقه ش به من از بين نرفته!گيج از حرفايي که شنيده بودم يه کم ديگه از سوپمو خوردم اما احساس مي کردم با تمام خوشمزگيش ميلي به خوردنش ندارم.
گذاشتمش کنار و دراز کشيدم و دستامو گذاشتم زير سرم.گيج شده بودم.کاملا گيج.از طرفي نمي دونستم اگه کيانو ببينم واقعا بايد در برابرش چه عکس العملي از خودم نشون بدم و از طرفي نمي دونستم با آرمين
romangram.com | @romangram_com