#پونه_2__پارت_80


ابروهاي مادرم با شنيدن صداي اون ور خط بالا رفتن و گفت:

_ سلام سوسن جان چي شده اين وقت شب زنگ زدي؟!

_ ...

ابروهاي مامان بالاتر رفتن و دهنش باز موند. اما بعد به خودش اومد و پرسيد:

_ گله کني؟واسه چي گله کني؟!

_...

_ منظورت چيه؟

مامان از خاله پرسيد و نفهميدم اون چه جوابي بهش داد که يهو مادرم گفت:





_ آخه مگه چيکار کرديم که اينقدر ازمون ناراحتي؟

_...

مامان بازم با دهن باز به حرفاي خاله گوش کرد و بعد گفت:

_ خواستگاري؟

_...

مامان با تعجب پرسيد:

_ کي بهت گفت؟!کيان؟

_...

_آخه فقط اون بود که از قضيه خبر داشت.

مامان چند دقيقه ساکت موند.اونقدر اين سکوتش طول کشيد که حوصله ي من داشت سر رفت و کمي بهش نزديک شدم تا شايد صداي خاله رو بشنوم اما چيزي نشنيدم:

_ به خدا شرمنده م خواهر...

_...

مامان حرفش قطع شد اما سعي کرد براي خاله توضيح بده:

_ آخه من چي بهت مي گفتم.هنوز چيزي معلوم نشده که من بيام جار بزنم بگم واسه دخترم خواستگار اومده.

_...

_ چرا...چرا حق داري خيلي هم تو و هم آقا اسد دو تاتون حق دارين. ولي به جون بچه ها من فقط گفتم صبر کنيم ببينم آخرش به کجا ميرسه و اصلا پونه قبول مي کنه.بعد خبرتون کنم.

_ ...

_ من که دارم بهت مي گم...

_ ...

_به خدا...

مامان مرتب حرفشو ناتموم ميذاشت و مشخص بود خاله خيلي ناراحت و عصبانيه :

_ سوسن جان گوش کن...

romangram.com | @romangram_com