#پونه_2__پارت_77


_ نه...نه چطور؟





_ نمي دونم حس مي کنم از من خوشش نمياد.هر وقت منو ميبينه يه جوري رفتار مي کنه.اون روزم که اومدم مغازه حس خوبي نسبت به حرفاش نداشتم مي دوني...





احساس کردم چيزايي فهميده و تو رودرواسي نمي خواد يا نمي تونه اونا رو به زبون بياره.

صبر کردم تا حرفش تموم بشه اما يهو ازم پرسيد:

_ با شما چي؟با شما هم...مشکل داره؟

نا خودآگاه جواب دادم:

_ اصلا اون همه ي مشکلش با منه.

و صداي متعجبشو شنيدم:

_ چي؟با شما مشکل داره؟آخه واسه ي چي؟

جواب دادم:

_ هميشه همينطوري بوده ما دو تا اصلا با هم نميسازيم.

_ پس اون روز که با ماشين...

تندي جواب دادم:

_ مي خواست منو برسونه.با اصرارش مجبور شدم سوار ماشينش بشم ولي بعدش با هم حرفمون شد و پشيمون شدم و پياده شدم و اون دو نفر مزاحمم شدن...

_ واقعا؟

از طرز واقعا گفتنش دستپاچه شدم اما سکوت کردم.

_ خب آخه چرا با شما مشکل داره مگه چيکارش کردي؟

اين سوالو که پرسيد جوابي نتونستم براش پيدا کنم.هيچ جوابي و با درموندگي آب دهنمو قورت دادم و اسممو از زبونش شنيدم:

_ پونه خانوم!

آخه چي بايد بهش مي گفتم؟چه دروغي بايد به هم مي بافتم؟اصلا بايد به خاطر اين موضوع دروغ مي گفتم؟نه فايده اي نداشت.نمي تونستم انکارش کنم.حتما خودش هم حدس زده بود بين ما يه چيزي بوده پس مجبور بودم اعتراف کنم.بايد مي گفتم.به اجبار گفتم:

_ چون به خواستگاريش جواب رد دادم.

با حرف من آهاني گفت و ساکت شد و اونقدر طولش داد که فکر کردم حتما ديگه نمي خواد چيزي بگه اما پرسيد:

_ خب چرا ردش کردي؟

از سوالش جا خوردم و منظورشو نفهميدم و با همون حالت جا خورده جواب دادم:

_ آخه رفتارمون با هم جور نبود.از رفتارش خوشم نميومد.

_ از رفتار من چي؟خوشت مياد؟

سوالشو شنيدم که آروم پرسيد و جوابشو ندادم و اون انگار منتظر جواب از من بود که گفت:

_ نمي خواي جواب بدي؟

romangram.com | @romangram_com