#پونه_2__پارت_57


پولا رو برگردوندم توي دخل و در حاليکه بهش پشت مي کردم پرسيدم:

_ در مورد چي؟

_ بيا بريم بهت ميگم.

چهارپايه رو جا به جا کردم و گفتم:

_ مگه نمي بيني؟باباجون نيست.مغازه رو سپرده دست من...

_ اشکالي نداره تعطيلش کن.خودم جوابشو مي دم.

با اخم سرمو چرخوندم سمتش اما همون موقع ديدم علي اومد توي مغازه و يهو گونه هام داغ شدن.

و ديدم نگاه کيان رنگ تعجب به خودش گرفت اما وقتي صداي سلام کردن علي رو شنيد سريع برگشت سمتش و من که اصلا انتظار اومدنشو اونم وقتي کيان اونجا بود نداشتم با نگراني به پسر خاله م نگاه کردم و جواب سلام علي رو دادم:

_س...سلام...

_ سلام پونه خانوم حال شما چطوره خوب هستين؟

علي حال منو که پرسيد يه راست رفت سمت کيان و باهاش دست داد و احوالپرسي کرد

و بعد که پسر خاله خيلي سرد و خشک جوابشو داد اومد کنار پيشخون و يه کاغذ داد دست من:

_ بي زحمت اينا رو مي خواستم.

يه نگاه سرسري به ليستش انداختم و رفتم سمت قفسه ها ولي مي ترسيدم هر آن کيان يه چيزي بگه و علي رو ناراحت کنه.اما وقتي چند دقيقه اي گذشت و حرفي بينشون رد و بدل نشد يه کم خيالم راحت شد و خدا خدا کردم تا آخر همينطور جو آروم بمونه.بمونه و کيان هيچي نگه.اما دعاهام فايده اي نداشتن و بعد از چند دقيقه سکوت شنيدم که پسر خاله م گفت:

_ دارين روي يه ساختمون کار مي کنين؟

_ آره يه ساختمون چهار طبقه ست.ديگه چيزي به تموم شدنش نمونده.

به ليست نگاه کردم و سعي کردم حواسمو بدم به کارم:

_ کبريت...

اما نميشد چون نمي تونستم جلوي گوشامو بگيرم :

_ کارتون خيلي سخت و خطرناکه نه؟

با سوال کيان چشممو از ليست گرفتم و زير چشمي نگاشون کردم و شنيدم که علي خنديد و جواب داد:

_ آره ولي به خاطر همين سختيشه که من دوستش دارم.

با جواب اون دوباره به کاغذ توي دستم نگاه کردم:

_ دو بسته کشمش...

_ نمي ترسي از اون بالا بيفتي پايين؟

کيان پرسيد و علي جواب داد:

_افتادن يا نيفتادن من دست خداست شما نگران نباش.

چشمامو بين قفسه ي ادويه جات گردوندم و فلفل سياهو پيدا کردم .

_ من نگران شما نيستم نگران دختر خاله م هستم که مي خواي ازش خواستگاري کني.

دلم با شنيدن حرف کيان ريخت و از ترس اينکه نکنه حرفاشون ادامه پيدا کنه و دعوا بشه تند و سريع برگشتم و رفتم پشت پيشخون و کيسه پلاستيکي محتوي خريداي علي رو گذاشتم جلوش و پرسيدم:

_ فقط همينا رو مي خواستين؟

علي که با تعجب چشم دوخته بود به پسر خاله م نگاهشو از کيان گرفت و پرسيد:

romangram.com | @romangram_com