#پونه_2__پارت_43
جواب داد:
_ وقتي ديدم لبت زخم شده ازش پرسيدم و اونم خودش همه چيزو بهم گفت.
بعد پرسيد:
_ و حالا بازم همين کارو کرده آره؟
خواستم بگم نه.
که اخماش بيشتر رفت توي هم و گفت:
_ نمي دونم با خودش چي فکر کرده؟
و مچ دستمو گرفت و منو دنبال خودش کشيد توي خونه :
_ بيا بريم تا من بهش زگ بزنم ازش بپرسم منظورش چيه هر دم به دقيقه رو دختر من دست بلند مي کنه.
گفتم:
_ مامان.
اما اون مهلت نداد و گفت:
_ نمي دونم تازگيا چش شده.زده به سرش!فکر کرده يتيم گير آورده.بچه خواهرمه درست.جاي پسرمه.باشه.ولي يتيم که گير نياورده هي بچه مو ميزنه!
دستمو کشيدم و سعي کردم جلوشو بگيرم:
_ مامان بس کن تو رو خدا!
ا ما اون انگار خيلي عصباني بود و حرفامو نمي شنيد.منم که اينطور ديدم محکم دستشو کشيدم و وايسادم:
_ مامان!يه دقيقه وايسا گوش کن.
تند برگشت طرفم و با غيظ پرسيد:
_ چيه؟
خيلي آروم و مظلوم گفتم:
_ اون منو نزد باور کن خودم خوردم به درخت.حواسم نبود.
مشکوک نگام کرد و گفت:
_ واقعا؟يعني باور کنم؟
گفتم:
_ آره به خدا.
پرسيد:
_ يعني اون پسره دوباره سر راهت سبز نشده که کيان عصباني بشه و ...
پسره؟منظورش آرمين بود.واي پاک فراموشش کرده بودم.
گفتم:
_ نه.
گفت:
_ باشه.ولي بايد از خودش بپرسم.
romangram.com | @romangram_com