#پونه_2__پارت_42


با تعجب نگاش کردم.چرا اين سوالا رو مي پرسيد؟منظورش چي بود؟چهره ش گرفته بود و سايه ي يه درخت افتاده بود روي صورتش.يعني نگران بود؟نگران من و وضعيتي که داشتم؟نگران جوابي که مي خواستم به علي بدم!قيافه ش که چيزي نشون نمي داد.حالتش جدي بود.چشم ازش برداشتم و بي تفاوت گفتم:

_ هيچي.

صداي نفس راحت کشيدنشو شنيدم و بيشتر تعجب کردم.اگه از خودش نشنيده بودم که گفته بود من دختري رو که يه نفر ديگه رو دوست داره نمي خوام صد در صد مطمئن ميشدم هنوز بهم احساسي داره مخصوصا با اون حرفايي که کتايون در موردش زد.اما شک داشتم ديگه احساسي بهم داشته باشه وگرنه اونقدر باهام بدرفتاري نمي کرد.پس چش بود؟از چي مي ترسيد؟

در حاليکه ازش دور ميشدم فکرم رفت طرف حرکات و رفتارش.

فصل بيست و يکم

(1)

خسته و کوفته درو باز کردم و قدم به حياط گذاشتم و به مادرم که داشت حياطو مي شست سلام کردم:

_ سلام مامان.

مامان با ديدن من شيلنگو توي دستش جا به جا کرد و کمرشو راست کرد و جواب داد:

_ سلام.

خوش گذ...

اما حرفشو نيمه تموم گذاشت.شيلنگو انداخت روي زمين و خم شد شير آبو بست.بعد بدون اينکه چشم ازم برداره اومد طرفم و وقتي رسيد دستشو برد سمت پيشونيم و پرسيد:

_ اين چيه؟!

از سوالش هول شدم و جواب دادم:

_ ها؟!

پرسيد:

_ پيشونيت چرا زخم شده؟!

جواب دادم:

_ چيزي نيست.خوردم به يه درخت.

جوري نگام کرد که فهميدم باور نکرده.درست مثل کتايون که باور نکرده بود و مجبور شده بودم کلي براش قسم بخورم:

_ درخت؟!

و يهو با نگراني پرسيد:

_ نکنه تصادف کردين؟

سريع سرمو تکون دادم.

با ترس پرسيد:

_ راستشو بهم بگو.تصادف کردين يا...

مکث کرد و اخم کمرنگي به پيشوني نشوند و پرسيد:

_ نکنه بازم کيان دست روت بلند کرده؟

از سوالش جا خوردم.کيان؟بازم؟!منظورش چي بود؟!يعني...منظورش...اين سوال يعني مادرم فهميده بود دفعه ي قبل کيان تو دهنم زده ؟!

_ راستشو بگو پونه اگه اون زده...

حرفشو قطع کردم و با عجله پرسيدم:

_ شما از کجا فهميدي دفعه ي قبل منو زده؟!

romangram.com | @romangram_com