#پونه_2__پارت_41
جوابشو ندادم و خواستم برم اما نذاشت وحرکتش بيشتر عصبيم کرد
_بذار برم.جون هر کي دوست داري بذار برم.
با سماجت دستمو گرفت و منو دنبال خودش کشيد:
_ بيا.
مي خواستم دستمو از دستش بکشم بيرون.مي ترسيدم يه نفر ما رو اونجا ببينه و فکر بدي در موردمون کنه.اما اون اجازه نداد.مچ دستمو محکم گرفته بود و ولم نمي کرد.با نگراني به دور و برم نگاه کردم .خوشبختانه کسي نبود ما رو در اون وضعيت ببينه با اين حال با صداي جيغ مانندي گفتم:
_ کجا داري منو ميبري؟ولم کن.
_ پيشونيت زخم شده بايد تميزش کني.
جواب دادم:
_ اين به خودم مربوطه تو لازم نيست دل بسوزوني و خودتو مهربون نشون بدي.
جوابمو نداد و منو کشوند سمت ماشين باباش.اما من هنوز با سماجت مي خواستم از دستش خلاص بشم:
_ ولم کن گفتم.
درو برام باز کرد و گفت:
_ بشين روي صندلي.
با لجبازي جواب دادم:
_ نميشينم.
لحنم اونقدر تند بود که خودمم باورم نشد اين که اينطور حرف ميزنه من باشم:
_ بت ميگم بشين.مي خوام زخمتو تميز کنم.
_ لازم نکرده.
هيچي نگفت اما طوري هلم داد که افتادم روي صندلي عقب:
_ پر روي زبون دراز.
روي صندلي نشستم و خواستم جوابشو بدم که رفت و جعبه ي دستمال کاغذي رو برداشت و درهمون حال شروع کرد به بلند بلند حرف زدن:
_ هر چي هي هيچي نميگم پر رو تر ميشه.قبلا به زور زبونش باز ميشد الان آدمو درسته قورت ميده.
کمي جا به جا شدم و تصميم گرفتم از ماشين پياده بشم که چشمم به زخم پيشونيم و وضعيت نامرتبم افتاد . به خودم گفتم بهتره اول سر و وضعمو مرتب کنم و تا موهامو بردم زير روسريم و و به چشمام که هنوز خيس بودن و از گريه ي زياد قرمز شده بودن دست کشيدم و با انگشت ماليدمشون:
_ ببينم زخمتو!
سرفه اي کردم و سرد و خشک جوابشو دادم:
_ نمي خواد خودم تميزش مي کنم.
و از توي جعبه چند برگ دستمال کاغذي در آوردم و در حاليکه توي آينه ي جلوي ماشين نگاه مي کردم پيشونيمو تميز کردم.خوشبخاته چيز نگران کننده اي نبود.فقط يه خراش کوچيک بود که يه کم مي سوخت اما در مورد همون خراش هم بايد کلي توضيح مي دادم.
_ در مورد...خواستگاري راست گفتي؟
خيلي آروم و نامطمئن سوالشو پرسيد.بدون اينکه نگاش کنم جواب دادم:
_ من اونقدر بي عقل نيستم که در مورد يه چنين موضوعي دروغ بگم.
دستمالا رو مچاله کردم و توي مشتم گرفتم و بلند شدم و خواستم برم که پرسيد:
_ تو چي جوابشونو دادي؟
romangram.com | @romangram_com