#پونه_1__پارت_8


در که باز ميشه با يه هيع کوتاه و آهسته خم ميشم روي زمين که مامان متوجه صورتم و چشمام نشه و صداشو ميشنوم:

_ پونه!

دستپاچه ميشم و ميگم:

_ ب...بله مامان...

_ هيچ معلوم هست داري چيکار مي کني؟دو ساعته دارم صدات مي کنم چرا جواب نميدي؟

آب دهنمو به زحمت قورت ميدم:

_ آخه نشنيدم.

و باز صداشو ميشنوم:

_ نشنيدي؟من گلوم پاره شد بس که صدات کردم...

جوابشو نميدم و اون مي پرسه:

_ حالا چرا روي زمين خم شدي؟!

از اين سوالش بيشتر هول ميشم و تند تند شروع ميکنم به دست کشيدن روي موکت اتاق و جواب ميدم:

_هي...هيچي مامان...گيره ي موهام افتاده روي زمين ، دارم دنبالش مي گردم.

ميگم و قلبم به شدت ميزنه.همه ي ترسم از اينه که مادرم بفهمه گريه کردم . همونطور که تند تند روي زمين دست مي کشم ، زير چشمي نگاش مي کنم که جلو مياد:

_ ساعت دو شده ها !

ميگم:

_ خب!

مي پرسه:

_ خب که خب...مگه تو نمي خواي بري سر کار دختر؟!يه ساعت ديگه ميشه ساعت سه ها!

آخ راست ميگه !يه ساعت ديگه بايد فروشگاه باشم.

همونطور که سرم پايينه ميگم:

_ باشه...باشه مامان....حواسم هست...

و باز روي زمين دست مي کشم و خدا خدا مي کنم زودتر بره.

خيلي آروم ميگه:

_ آره معلومه چقدر حواست هست...گيره ي موهات که سر جاشه...

از شنيدن اين حرفش دستمو مي کشم روي موهام.واي خدا!عجب اشتباهي کردم.گيره روي موهام بود...حالا چيکار کنم؟!

مي خوام يه جوري اشتباهمو توجيه کنم که ميره سمت در و بهم ميگه:

_ زود آماده شو بري سر کارت.

بعد در حاليکه ميره بيرون ميگه:

romangram.com | @romangram_com