#پونه_1__پارت_69
_ مال بارانه.
_ چي؟!پس دست تو چيکار مي کنه؟!
جوابمو نميده .با اعتراض بهش ميگم:
_ نگين!چيکار مي کني؟خجالت بکش گوشي رو بذار سر جاش.
و سعي ميکنم از دستش بگيرمش:
_ زشته بچه،الان باران مياد...
اما اون اجازه نميده موبايلو ازش بگيرم :
_ اه،نکن پونه.بذار ببينم دايي آرمين چي واسه باران جون فرستاده...
_ به توچه مگه فضولي؟!گفتم بذار سر جاش...
بي توجه به من مشغول خوندن پيام ميشه.
_ نگين!
هيچي نميگه. اما يهو با چشماي گرد شده رو به من ميگه:
_ پونه!
با عصبانيت مي پرسم:
_ چيه؟!چي ميگي؟!
_ ببين...ببين دايي آرمين چي نوشته؟
گوشي رو ميگيره جلوي صورتم اما من نمي خوام نگاه کنم و با اين وجود کنجکاوي خيلي زياد باعث ميشه به صفحه ي موبايل باران نگاه کنم و پيام آرمينو بخونم:
_ واسه چي اومدي خونه ي خواهرم؟من که بهت گفته بودم بايد تمومش کنيم.گفته بودم راه حل همه ي مشکلات ما فقط جداييه...چرا سعي مي کني جلومو بگيري؟!...
مات و مبهوت پيامو چند بار از اول تا آخر مي خونم و ميشنوم که نگين مي پرسه:
_ پونه!اين يعني چي؟منظور دايي چي بوده؟!نکنه...نکنه داره شوخي مي کنه؟!پونه!
شوخي؟!نه،اين نمي تونه شوخي باشه.خيلي جدي نوشته شده.ولي...ولي مگه باران چه گناهي مرتکب شده که آرمين داره اينطور باهاش رفتار مي کنه؟!نه،نه...من باور نمي کنم...اون اينقدر نامرد نيست...
_ پونه!
صداي نگين منو به خودم مياره.سعي ميکنم به خودم مسلط باشم اما اين آرامش و تسلط داشتن فقط ظاهريه.به آرمان نگاه ميکنم که با انگشت نگين بازي مي کنه و اونو به دهنش ميبره.اين بچه،گناه اين بچه چيه؟!چرا آرمين داره با زندگيش اينطور بازي مي کنه؟!
_ پونه!
بازم نگين صدام ميزنه.خيلي آهسته ميگم:
_ هيچي نگو نگين.هيچي...
_ ولي آخه...
مي چرخم طرفش و با عجله ميگم:
_ در اين مورد نبايد با کسي حرف بزني فهميدي؟
romangram.com | @romangram_com