#پونه_1__پارت_60
_ باشه.ولي آخه چي شده؟!
از صداش و طرز حرف زدنش مي فهمم علاوه بر اينکه نگرانم شده تعجب هم کرده.جواب ميدم:
_ هيچي ،بعدا بهت ميگم.
براي چند دقيقه سکوت مي کنه و بالاخره جواب ميده:
_ باشه.من،بعدا زنگ ميزنم.فعلا خداحافظ.
ازش خداحافظي ميکنم و تماس که قطع ميشه نگاه تندي به نگين ميندازم:
_ کاش يه ذره شعور و ادب داشتي.
و بلند ميشم.کيفمو برمي دارم و ميرم سمت پله ها.فکر مي کردم بزرگتر شده، يه کم عاقلتر شده ولي هنوز همون دختره ي لوس و نفهم پنج سال قبله.اصلا هم عوض نشده.همونيه که بود.امروزم به خاطر اون بود که آرمين اونجور بهم توپيد.خدا بگم چيکارش بکنه.دختره ي بيشعور.ياد آرمين که مي افتم دوباره بغض ميکنم.اون حق نداشت اونطوري نگام کنه و خطاب بهم با چنان لحني حرف بزنه.من که کاري نکرده بودم!يعني...يعني از رفتاري که توي خونه ش باهاش داشتم ناراحت شده بود؟!شايد،شايد مي خواست تلافي کنه اما آخه چه انتظاري ازم داشت؟!که منم بهش بگم دوستش دارم و...از اين فکر کله م داغ ميشه و وقتي ميام توي اتاقم ،با خستگي ميرم روي تختم ميشينم و آه ميکشم.از خودم مي پرسم بايد با آرمين چيکار کنم؟!با اون و به قول خودش علاقه اي که بهم داره.نمي تونم قبول کنم که به من فکر کنه.پس بايد کاري کنم که فراموشم کنه.ولي آخه دل اون که دست من نيست!با همه ي اين حرفا به خاطر باران هم که شده و نجات زندگي اون، بايد يه کاري بکنم.با فکر باران بلند ميشم و ميرم سمت کمدم که لباسامو عوض کنم. درشو باز ميکنم و يه تونيک سفيد که حاشيه هاي بنفش پايينش گلدوزي دارن بيرون ميارم.اينو خاله برام خريده بود.يکي واسه من، يکي واسه کتايون.هر دو هم يه رنگ و يه مدل.نگاهي به باقي لباسام ميندازم و از خودم مي پرسم پس اون شال بنفشه که با خودم آوردمش کوش؟بين لباساي آويزون شده مي گردم اما پيداش نميکنم.به خودم ميگم شايد توي ساکم باشه. ساکمو بر مي دارم و يه نگاهي توش ميندازم.آهان !اينجاست.فراموش کرده بودم از تو ساک درش بيارم.برش ميدارم اما متوجه کاغذي ميشم که زيرشه و ياد نامه آرمين مي افتم.آره ،اين نامه ي اونه.آروم برش مي دارم اما باز ميذارمش سر جاش.بعد با ترديد نگاش ميکنم و دوباره برش ميدارم.يه کنجکاوي عميق،يه ميل عجيب براي خوندنش تو خودم حس ميکنم .مي خوام بخونمش اما از طرفي هم مي ترسم حتي تاشو باز کنم.نه،اين کارو نميکنم.بهتره پاره ش کنم و بندازمش دور.مخصوصا که فکر نمي کنم ديگه حرف جديدي توي اين نامه باشه.چون هر چي قرار بود بگه رو در رو گفته.پس بهتره پاره ش کنم.مي خوام از وسط جرش بدم و همين کارو هم ميکنم و ريز ريزش ميکنم و فقط اون موقع است که خطشو تو خرده هاي کاغذ ميبينم.بد خط بودن نامه مشخص ميکنه که حال خوبي نداشته.ولي چرا؟يعني شدت علاقه ش به من اونقدر زياده که...بي اختيار مشغول خوندن چند تيکه کاغذ روي تختم ميشم:
_ بازم سلام...
نمي دونم چطور ميشه که چند تا تيکه شو کنار هم ميذارم اما وقتي جور در نميان يه لحظه دست بر مي دارم.کاش پاره ش نمي کردم و قبل از اين کار مي خوندمش.با احساس پشيموني که به سراغم مياد ،سعي ميکنم خرده هاي درستو کنار هم بذارم و بالاخره چند تا شونو نزديک هم ميچينم:
_اين سومين نامه ايه... که برات مي نويسم...
به کلمه هاي نمي دونم،يه بار ديگه،وخيمتر و زنده موندن زل ميزنم و از خودم مي پرسم يعني چي مي خواسته بگه؟!اما بعد که به کلمه ي بيماريم بر مي خورم با تعجب سرمو بلند ميکنم و زير لب ميگم:
_ بيماري؟!
منظورش از بيماري چيه؟!توي نامه هاي قبليش هم به بيماري اشاره کرده بود.ولي يعني چي؟يعني اينکه مريضه؟ خرده هاي کاغذ به شدت کنجکاوم کردن، چند تاي ديگه شونو به هر زحمتي که هست کنار هم ميچينم و اين باعث ميشه تيکه هاي ديگه اي هم کنار هم قرار بگيرن:
_ اميدي به زنده موندن ندارم...چون...گيرم که درمان شدم...
با چند تا تيکه ي ديگه يه جمله ي ديگه ميسازم:
_ بدون تو... رو چطور تحمل کنم؟
به سختي به کارم ادامه ميدم و چند تا جمله ي ديگه پيدا ميکنم:
_ديگه بريدم...برام سخته...ادامه بدم...
_مردن برام...خيلي بهتر از ...زندگي بدون توئه...
_خواستم ببينمت...اونم...براي...آخرين بار...
_ که بگم دوستت دارم...عشقي که پنج سال...تا ابد...
کلافه از کنار هم گذاشتن تيکه هاي نامه کنار هم، دست مي کشم.نمي فهمم. چي مي خواد بگه!اون از چه بيماريي حرف ميزنه؟!يعني واقعا مريضه؟!يعني بيماريش باعث شده که واسه من نامه بفرسته؟!نکنه...نکنه داره ميميره؟!
نفسم از اين فکري که به ذهنم راه پيدا مي کنه بند مياد و ناباورانه به نامه ي پاره شده خيره ميشم.
اگه اينطور باشه...
از خرده کاغذا دست مي کشم و توي دلم ميگم بايد از خودش بپرسم.اما...اما اگه بهم نگه چي؟!اگه...نه،چطور ممکنه از گفتنش طفره بره؟!اون که خودش تو نامه ش به يه بيماري اشاره کرده!اصلا به گفته ي خودش واسه همينم مي خواسته منو ببينه!
توي فکرم که صداي زنگ گوشيم توجهمو جلب مي کنه و بدون اينکه بهش دست بزنم صفحه شو نگاه مي کنم و زير لب ميگم:
_ کيانه.
(2)
romangram.com | @romangram_com