#پونه_1__پارت_40


_ ناهار خوردي؟

روي يه صندلي ميشينم و جواب ميدم:

_ نه هنوز.

ميره سمت يخچال و ميگه:

_ پس نگين ناهار سفارش نداده درسته؟دختره ي بي فکر، صد بار بهش گفتم سر وقت زنگ بزنه و قبل از اينکه بيام ناهارو سفارش بده.از عهده ي اين يه کار ساده هم بر نمياد.

با شنيدن اين حرفا ، تازه يادم ميفته که نگين با آرمين براي ناهار بيرون رفته و رو به سيمين ميگم:

_ ببخشيد سيمين خانوم ...

پاکت شير به دست مي چرخه سمتم:

_ هان!

بلند ميشم و ميگم:

_ نگين با داييش رفته بيرون ناهار بخوره.

پاکت شيرو سر جاش ميذاره و در يخچالو به هم مي کوبه:

_ هوف، بايد مي دونستم.

مي پرسم:

_ شمام ناهار نخوردي؟

جواب ميده:

_ نه، از صبح تا الان يه لنگه پا سر پا بودم و روي صورت يه دختره کار مي کردم.

مکث مي کنه و بعد از مدتي با حرص ادامه ميده:

_ به نگين گفته بودم يه چيزي سفارش بده.ولي عوض اين کار با داييش رفته بيرون!

اينارو که ميگه ، با خستگي مياد و پشت ميز ميشينه و مي ناله:

_ واي خدا ديگه نا ندارم.

رو بهش مي پرسم:

_ مي خواي يه چيزي درس کنم ؟

بهم زل ميزنه و با تعجب مي پرسه:

_ تو؟!

ميرم سمت يخچال و ميگم:

_ آره.فقط بگو چي مي خوري؟

جواب ميده:

_ هر چي باشه فرقي نمي کنه.فقط زودتر که دارم از گشنگي هلاک ميشم.

romangram.com | @romangram_com