#پونه_1__پارت_30


سرمو ميندازم پايين، چون خجالت مي کشم حرفمو ادامه بدم و البته خجالت مي کشم از اينکه دارم از موضوع خواستگاري کيان سوء استفاده مي کنم.

_ آهان!پس بگو.قضيه اينه آره؟دلتنگي و حرفاي توي نامه ش بهونه ست .

مي خواي بري باهاش صلاح و مشورت کني؟

سريع جواب ميدم:

_ نه به خدا مامان.اينجوري نيست.ولي هر چي نباشه اون پدرمه و حق داره قضيه رو بدونه.بايد با خبر باشه.

مامان پوزخند ميزنه:

_ حق؟!

و رو ميکنه بهم و ميگه:

_ نترس.خودم بهش تلفن مي کنم و خبرش مي کنم.

اينجا شو ديگه نخونده بودم.مامان فکر همه جا شو کرده .نه اينطوري نميشه.بايد يه فکر ديگه براي راضي کردنش بکنم.براي همين با لحني پر خواهش ميگم:

_ مامان!تو رو خدا.دو سه روزه ميرم و بر مي گردم.

اما اون جواب ميده:

_ حرفشو هم نزن پونه.

اينو ميگه و ميره سفره رو بر ميداره و مياد سمتم که مي پرسم:

_ آخه چرا؟

سفره رو ميذاره تو بغلم و جواب ميده:

_ چون همون موقع که گفتي ديگه نمي خواي پدرتو ببيني حرفتو به عنوان اتمام حجت قبول کردم.

جواب ميدم:

_ خب اون وقتا بچه بودم نمي فهميدم.ولي الان بزرگ شدم.

به جاي اينکه جواب منو بده ميگه:

_ برو سفره رو بنداز ديگه هم بحث نکن.

دمغ و ناراحت از آشپزخونه ميام بيرون.فايده اي نداره.مامان حرف منو گوش نمي کنه.حرف حرف خودشه.بايد يه راه ديگه اي پيدا کنم.اما چه راهي؟ بايد راضيش کنم به اين سفر ولي آخه وقتي راهي نيست چه فايده؟!سفره رو پهن مي کنم توي اتاق بزرگه و به راهي فکر مي کنم که مامانو راضي کنم و اين فکر کردن ميشه کارم تا عصر و هي به اين موضوع فکر مي کنم و خدا رو شکر مي کنم که کيان به جاي يه روز سه روز مرخصي برام گرفته اما هر چقدر فکر مي کنم به هيچ نتيجه اي نميرسم.آخرش هم بي نتيجه مجبور ميشم پا شم آماده بشم بريم خونه ي خاله و تا من آماده ميشم ، صداي بوق آشناي ماشين شوهر خاله رو از بيرون ميشنوم که اين يعني کيان اومده دنبالمون .

_ پونه مامان زود باش.پسر خاله ت دم در منتظره.

_ اومدم مامان.

کيفمو که در واقع هيچي توش نيست طبق يه عادت هميشگي که همه جا ميبرمش بر مي دارم و کشوي کمدمو باز مي کنم.يه مشت آبنبات سبز و قرمزي رو که دارم ميريزم داخلش و لفاف يکيشونو باز ميکنم و ميذارمش توي دهنم و از اتاق ميام بيرون و همراه مادرجون و مامان و باباجون از خونه ميايم بيرون و کيان که منتظرمون کنار ماشين وايساده سلام مي کنه:

_ سلام به همگي!

همه سلامشو جواب ميدن . منم همونطور که آبنباتمو مي مکم جوابشو ميدم:

_ عليک سلام.

و به شوخي مي پرسم:

romangram.com | @romangram_com