#پونه_1__پارت_22
آروم بر مي گردم و درست رو به روش مي ايستم و با تعجب به کادويي که تو دستش گرفته نگاه مي کنم:
_ تولدت مبارک دختر خاله.
خشکم ميزنه.تولدم؟!تولدي که خودمم هيچ وقت يادم نمي مونه و خيلي کم بهش فکر مي کنم؟کيان يادش بوده؟!برام...برام...کادو گرفته؟!
_ اين...اين برا منه؟!
لبخند ميزنه و سرشو پايين ميندازه:
_ آره ولي بايد ببخشي .مي خواستم يه چيز بهتري برات بگيرم ولي نشد.
يهو بغض ميکنم و سرمو ميندازم پايين:
_ ممنون کيان.
_ قابلتو نداره.
با اين کارش و حرفش يه حس خوبي تموم وجودمو پر مي کنه و هي قلبم از احساس پر و خالي ميشه اما صداي بوق يه ماشين باعث ميشه از اون حال و هوا بيام بيرون .
_ اومدن.
اينو کيان ميگه که با تعجب به چشماي سياهش نگاه مي کنم و مي پرسم:
_ کيا اومدن؟!
بازم لبخند ميزنه:
_ مامان اينا رو ميگم.
ميگه و از کنارم رد ميشه.با تعجب بيشتري بر ميگردم سمتش و ميپرسم:
_ مگه اونا هم قرار بود بيان؟!
مي چرخه طرفم و جواب ميده:
_ آره ديگه.
ديشب قرار گذاشتيم بيايم بيرون شهر يه تفريحي بکنيم.
کادو رو توي دستم فشار ميدم:
_ پس چرا به من نگفتين؟
در جوابم ميخنده:
_ من اينطوري خواستم.
با يه اخم ساختگي بهش زل ميزنم:
_ اي بد جنس حقه باز.
بازم مي خنده و لا به لاي درختا گم ميشه .به کادوش نگاه مي کنم و آروم بازش ميکنم و وقتي شال بلند سفيدو توي دستم ميگيرم و باد بهش موج ميندازه دلم پر ميشه از شوقي که دليلشو نمي دونم.شالو سر مي کنم و چشمامو ميبندم ...
دو روزه دارم فکر ميکنم.به کيان ، به آرمين.به محبتاي پسر خاله م و به حرفا و نامه اي که آرمين برام نوشته بود .و به اينکه گفته بود حالش بده و من هنوز معنيشو نفهميدم.دو روزه دارم فکر مي کنم چه جوابي به کيان بدم.گفته بود هر جوابي مي خوام بدم قبلش خودشو خبر کنم.اما هنوز به هيچ نتيجه اي نرسيدم.
romangram.com | @romangram_com