#پونه_1__پارت_166
مي پرسم:
_ شما کاري با من ندارين؟
جواب ميده:
_ نه فدات شم.کاري ندارم.
زير نگاههاي پرسشگر مادر جون و مادرم از خاله خداحافظي مي کنم و گوشي تلفنو ميذارم سر جاش و همون موقع صداي در مياد و من براي فرار از نگاههاي اونا از جام پا ميشم و ميرم بيرون و از حياط ميگذرم و درو باز مي کنم . با باز شدن در کاوه که پشت در وايساده مياد توي حياط و سلام مي کنه:
_ سلام پونه جان.
بدون اينکه ذره اي از حضورش و اون طرز بي اجازه داخل شدنش تعجب کنم نگاش مي کنم و جوابشو ميدم:
_ سلام پسر خاله.
بيا تو.
مياد جلو و ميگه:
_ نه ممنون همينجا خوبه.مي خوام باهات حرف بزنم.
مي دونم در مورد چي مي خواد حرف بزنه.بازم در مورد کيانه و من. هيچي نمي گم و فقط سرمو تکون ميدم.جلوتر مياد .رو به روم مي ايسته و مي پرسه:
_ پونه!راستشو بهم بگو قضيه چيه؟چرا...
اجازه نميدم ادامه بده و مي پرسم:
_ چرا نامزديمونو به هم زديم؟
سرشو تکون ميده و ميگه:
_ از ديروز تا همين نيم ساعت پيش پا پي کيان شدم که بفهمم جريان چيه ولي جواب درستي بهم نداد.منم اومدم از تو بپرسم.
سرمو ميندازم پايين.چه جوابي بهش بدم.ديگه خسته شدم .اصلا چقدر جواب بدم.چقدر حرفامو تکرار کنم؟!
مياد جلوتر .اونقدر نزديک ميشه که گرماي نفسشو حس مي کنم:
_ پونه!خواهري!بهم بگو.اگه کيان ناراحتت کرده يا چيزي گفته که...
صدا و لحن مهربون و بيش از اندازه ملايمش باعث ميشه بغض کنم و حرفي نزنم.
_ پونه!
جواب ميدم:
_ هيچ اتفاق بدي بين ما نيفتاده.به خاله هم گفتم فقط با هم تفاهم نداريم.همين.
_ اگه اينطوره چرا کيان تا اسم تو رو ميشنوه اونطور عصباني و آتيشي ميشه؟اگه واقعا بينتون دعوا و حرفي پيش نيومده باشه چرا بايد...
کلافه حرفشو قطع مي کنم:
_ گفتم که هيچي اتفاقي نيفتاده.دعوا نکرديم.حرفمون هم نشده.
با لحن مطمئني ميگه:
_ ولي من مطمئنم يه اتفاقي بينتون افتاده که هر دو تونو ناراحت کرده.وگرنه کيان بي خودي اون طور رفتار نمي کنه.
romangram.com | @romangram_com