#پونه_1__پارت_164


_ نشنيدي چي گفتم؟!مي توني بري.

انگشتري رو که توانگشتمه لمس ميکنم و از خودم مي پرسم يعني بايد بهش برش گردونم؟

و جواب ميدم آره ديگه!حالا که داره همه چيزو به هم ميزنه.حالا که با زبون خودش ميگه منو نمي خواد پس ديگه اين انگشتر به چه دردم مي خوره؟!

انگشترو از انگشتم در ميارم.ميذارمش روي صندلي عقب ماشين.کيفمو بر ميدارم .پياده ميشم و درو پشت سرم ميبندم و بالاخره آه مي کشم و همزمان صداي آه کشيدن کيانو ميشنوم و دلم ميگيره.بعد با قدماي آهسته از کوچه ميزنم بيرون.در حاليکه راه ميرم حرفاي کيان مدام توي سرم مي چرخن و از خودم مي پرسم يعني اون ازم متنفره؟!يعني نگاهش بهم عوض شده؟!و خودم جواب خودمو ميدم:

نديدي؟!نگاه عصبانيشو نديدي؟و باز مي پرسم يعنيتو نگاهش نفرت داشت؟!و باز کلافه و گيج جواب ميدم:

نمي دونم...نمي دونم...

راه ميرم و بي هدف توي کوچه ها قدم ميزنم و بالاخره وقتي به خونه ميرسم که هوا تاريک شده.کليد ندارم و مجبور ميشم در بزنم و همزمان با در زدنم صداي پاهايي رو از حياط ميشنوم که انگار خيلي عجله دارن و در که باز ميشه مادرم توي قابش ظاهر ميشه.با خستگي سلام مي کنم که مهلت نميده و مي پرسه:

_ هيچ معلوم هست کجايي؟!مي دوني ساعت چنده؟!

بدون اينکه جوابشو بدم از کنارش رد ميشم و ميرم توي خونه.

_ سرتو انداختي پايين کجا ميري؟!

کلافه و بي حوصله جواب ميدم:

_ خسته م.مي خوام برم استراحت کنم.

ميرم سمت در راهرو که باباجون توي چارچوبش وايساده:

_ وايسا ببينم!

صداي مادرمو ميشنوم و همزمان بازوم به عقب کشيده ميشه.به ناچار بر مي گردم طرفش که مي پرسه:

_ يه ساعت پيش خاله ت زنگ زد يه حرفايي زد.راستشو بگو ببينم حقيقت داره؟

مي پرسم:

_ چي حقيقت داره؟!

مادر اخم مي کنه و جواب ميده:

_ همين که تو و کيان نامزديتونو به هم زدين.

با دهان باز نگاش مي کنم و توي دلم مي گم چقدر زود همه چيزو به خاله گفته!يعني بلافاصله بعد از رفتن من رفته و قضيه رو به خاله گفته؟!

_ د يالله ديگه حرف بزن.حقيقت داره؟

ديگه نگاش نميکنم.نگاهمو مي کشم پايين و سرمو تکون ميدم.

_چرا؟!

سوالش توي سرم ميپيچه.چرا؟!خيلي آروم جواب ميدم:

_ توي هيچي نتونستيم با هم به توافق برسيم.

ميگم و بازومو از دستش مي کشم و ميرم سمت راهرو.به باباجون سلام مي کنم که جوابمو ميده.از کنارش رد ميشم و ميرم توي خونه.از راهرو که رد ميشم و با بي حالي به مادرجون سلام مي کنم که وايساده جلوي در آشپزخونه:

_ سلام مادرجون.

_ عليک سلام.

romangram.com | @romangram_com