#پونه_1__پارت_162


_ کارتون تموم شد آقا کيان؟!

کيان خيلي جدي ازش مي پرسه:

_ تو چي ؟خريدت تموم شد؟

کتايون جواب ميده:

_ آره تموم شد.

کيان خطاب بهش ميگه:

_ پس برو خونه.

کتايون با تعجب ميگه:

_ خب همين کارو داشتم مي کردم ديگه!

و رو به من ميگه:

_ بريم پونه جون.

سرمو تکون ميدم و مي خوام همراهش برم اما کيان با همون لحن جدي ميگه:

_ تو برو.من مي خوام با پونه حرف بزنم.

با شنيدن حرفش پاهام به زمين مي چسبن و قلبم شروع مي کنه به کوبيدن توي سينه م. کتايون نگاهي بهم ميندازه و دستمو ول مي کنه:

_ خيله خب.

اينم از پونه.ديگه امري ندارين؟

_ نه.برو.

دختر خاله با چهره اي گرفته و دلخور خريدارو از من ميگيره و ميره سمت خونه.اما من همون طور وايسادم و رفتنشو تماشا مي کنم.دلم براش ميسوزه که اون همه خريدو بايد خودش تنهايي ببره.

_ بيا سوار شو.

لحن کيان جديه.متفاوت تر از هميشه.اون هيچ وقت اينطوريو با اين لحن با من حرف نزده بود.

بدون اينکه نگاش کنم ميرم و عقب ميشينم و درو مي بندم.

بعد براي چند دقيقه هر دو سکوت مي کنيم.اون به رو به رو نگاه مي کنه و من از پشت شيشه به بيرون زل ميزنم.به خونه اي که جلوش پيچک کاشتن و دور پيچکاش تور گذاشتن.کيان هم به رو به رو نگاه مي کنه.منتظرم چيزي بگه اما انگار نمي خواد حرفي بزنه که ساکته.ولي وقتي صداي زنگ گوشيم بلند ميشه و بهش اعتنايي نمي کنم بالاخره به حرف مياد:

_ نمي خواي جوابشو بدي؟

لحنش طعنه آميز و پر از تمسخره.بدون اينکه نگاش کنم سکوت مي کنم و بازم زل ميزنم به پيچک جلوي خونه و از خودم مي پرسم گلاش چه رنگي بودن؟

_ نمي خواي بگي اين شازده کيه؟

مي خوام حرفي بزنم اما منصرف ميشم.

_ اصلا باورم نميشه که تو يه چنين چيزي از آب در اومده باشي!يه خائن...

از شنيدن کلمه ي خائن دلم زير و رو ميشه و حس خيلي بدي پيدا مي کنم.مي خوام جوابشو بدم اما حرفي ندارم که براي دفاع از خودم بزنم.اينو هم مي دونم که اگه چيزي بگم بيشتر عصباني ميشه.

_ هميشه فکر مي کردم تو با همه ي دخترا فرق داري.فکر مي کردم چون از بچگي با هم بزرگ شديم خيلي خوب ميشناسمت.ولي حالا فهميدم اشتباه کردم.

romangram.com | @romangram_com