#پونه_1__پارت_159
کيان مياد جلو و رو به کتايون ميگه:
_ بيا بريم کتي.کلي کار داريم.
شنيدن صداش بعد از چند روز منقلبم مي کنه.اما به هر زحمتي که هست جلوي خودمو ميگيرم.
_ خب بذار پونه هم همراهمون بياد.
کيان اخم کمرنگي به پيشونيش ميفته و جواب ميده:
اون؟!از اينکه اسممو به زبون نمياره دلم ميگيره
کتايونم با اخم جوابشو ميده:
_ ولي من دوست دارم با پونه برم خريد.اون خوش سليقه تر از توئه.
ميبينم که کيان اخماش بيشتر ميرن توي هم و من براي اينکه عصباني نشه خيلي آروم به کتايون ميگم:
_ کتي!من الان کار دارم.بذار واسه يه وقت ديگه.
ديگه به کيان نگاه نميکنم .نمي خوام چشمم بهش بيفته .از نگاهش ميترسم.
_ به به سلام نوه هاي گلم.
با اومدن بابا جون يه کم از اون حالت عذاب و ناراحتي ميام بيرون و بي صدا يه نفس راحت مي کشم.
_ سلام باباجون.
کتايون و کيان همزمان با هم بهش سلام مي کنن و اون رو به کتايون ميگه:
_ ها جي جيغو چه عجب!بالاخره اين ورا پيدات شد!
کتايون در جواب با خنده ميگه:
_ من که هميشه مزاحم شما ميشم.
_ ولي دو سه روز هست که نيومدي واست غيبت گذاشتم.
کتايون بازم مي خنده:
_ آخه دارم واسه امتحانا بر مي گردم دانشگاه. دارم وسايلمو جمع مي کنم که برم.
باباجون ميشينه روي چهار پايه ش و ميگه:
_ خب به سلامتي.ايشالله که موفق باشي و با نمره هاي خوب قبول بشي.
_ ممنون باباجون.
کتايون و باباجون با هم حرف ميزنن و من و کيان ساکت وايساديم و فقط گوش مبديم اما خيلي طول نمي کشه که نگاه باباجون متوجه کيان ميشه و ازش مي پرسه:
_ ببينم کتايون مي خواد بره دانشگاه سرش شلوغه تو چرا خبري ازت نيست.ما هيچي پونه رو هم نمي خواي ببيني؟
از شنيدن حرف باباجون من هول ميشم و ميبينم که کيان هم دستپاچه ميشه و من و من مي کنه:
_ من...من راستش...
کتايون که با شنيدن اين حرف از باباجون تعجب کرده رو به برادرش ميگه:
romangram.com | @romangram_com