#پونه_1__پارت_156


_ پونه!پونه!

صداي مادرمو که ميشنوم يهو از جام ميپرم.با دستپاچگي مي ايستم و دور و برمو نگاه ميکنم.اون...اون نبايد بفهمه گريه کردم.نبايد بفهمه بين من و کيان چه اتفاقي افتاده.تند تند صورت خيسمو خشک ميکنم و ميگم:

_ بله!بله مامان!

در باز ميشه و مادرم مياد تو اتاق:

_ پونه!کيان چش بود؟!چرا تنها رفت؟!چرا اينقدر ناراحت بود؟!

اون يه ريز سوال ميکنه اما من در جواب سيل سوالاتش فقط سکوت ميکنم که يهو ساکت ميشه و با تعجب و نگراني مي پرسه:

_ ببينم تو...گريه کردي؟!

انکار ميکنم و ميگم:

_ نه...نه من گريه نکردم.

و سعي ميکنم چشمم تو چشمش نيفته که نکنه لو برم.اما اون جلو مياد و ميگه:

_ منو نگاه کن ببينم!

به اجبار سرمو ميارم بالا و نگاش ميکنم

_ چشمات چرا پف کردن و قرمز شدن؟!

من و من مي کنم اما مهلت نميده چيزي بگم:

_ راستشو بگو چي شده؟!چرا گريه کردي؟

سوالشو با تحکم و لحني آمرانه مي پرسه.جواب ميدم:

_ چيزي نيست من...

حرفمو قطع مي کنه و ميپرسه:

_ ببينم نکنه با کيان حرفت شده آره؟

جواب ميدم

_ نه من...

اما بازم بهم اجازه ي حرف زدن نميده و مي پرسه:

_ سر چي حرفتون شد؟

آهسته و بدون اينکه نگاش کنم جواب ميدم:

_ هيچي.چيز مهمي نبود.

شونه مو ميگيره و ميگه:

_ راستشو بگو!

کلافه جواب ميدم:

_باور کن مامان چيز مهمي نبود.

romangram.com | @romangram_com