#پونه_1__پارت_141
مادرجون در تاييد حرفاي مامان سرشو تکون ميده و پامو ميذاره توي تشت و ميگه:
_ پوران مادر آب بريز.
مادرم آب گرمو ميريزه روي پام و مادرجون آروم آروم بهش دست مي کشه و ماساژش ميده .با هر بار ساييدنش و ماساژش درد مياد و ميره و دل من هر بار ميريزه و هي مي خوام پامو از دست مادرجون بکشم بيرون ولي نميذاره و هي ميگه:
_ آروم باش مادر.
اينو ميگه و بسم لله ميگه و بعد از رو به کيان و مادرم ميگه:
_ بياين محکم بگيرينش تا پاشو جا بندازم.
کيان و مادرم محکم منو ميگيرن و يهو درد وحشتناکي توي پام ميپيچه و صداي جيغم بلند ميشه و صداي وحشتناکي از پام در مياد و باعث ميشه گريه م بگيره.مادرم که از پشت محکم منو گرفته بغلم مي کنه و صداي مادرجونو ميشنوم که ميگه:
_ تموم شد.شراره مادر خميرو که پختي با يه پارچه ي تميز از تو کمد اتاق آخريه برام بيار.
چند دقيقه ي بعد بالاخره کار مادرجون با پاي من تموم ميشه و گرده ي نون پر از نمکي رو که داغه به پام مي بنده و يه دستمال دورش ميبنده:
_ يه مدت صبر کني مي توني پا شي راه بيفتي.
کيان که اصلا چشم از من بر نمي داره رو به مادرجون مي پرسه:
_ يعني پاش خوب شد؟
مادرجون تشت و کتري رو بر ميداره و جواب ميده:
_ آره مادر.فقط بذار يه کم همينجا بشينه .بعد خودش راه ميفته.
کيان نفس راحتي مي کشه و بازم به من نگاه مي کنه.جوري نگام مي کنه که قلبمو به تپش وادار مي کنه.و کاري ميکنه که به فکر فرو برم و از خودم بپرسم اون که اين همه بي قرار منه.دوستم داره و از درد کشيدنم بي تاب ميشه! چرا نمي تونم عاشقش باشم؟!چرا؟!از خودم مي پرسم و چشم مي گردونم و يهو چشمم به گوشيم ميفته که افتاده يه طرف و چند تيکه شده.
فصل دوازدهم
(1)
پام ديگه درد نمي کنه .کنار کيان قدم بر مي دارم و اگر چه کمي مي لنگم اما دردي رو احساس نمي کنم.اين خواست خود کيان بود که مادرم و بقيه جلوتر برن خونه ي خاله و ما دو نفري وقتي درد پام تموم شد بيايم.توي تاريکي و زير نور تيراي چراغ برق قدم ميزنيم وهيچ کدوم حرفي نميزنيم.من تو فکر گوشيمم که شکسته . نمي دونم با وجود اين اتفاق چطور مي تونم با آرمين تماس بگيرم .نمي دونم اگه اون پيام بفرسته و زنگ بزنه و جوابي از طرف من بهش
نرسه چي فکر مي کنه و چه احساسي پيدا مي کنه؟!
به جوي آبي که از کنارش رد ميشيم نگاه مي کنم و با خودم فکر مي کنم و به هيچ نتيجه اي نميرسم.
_ پات که ديگه درد نمي کنه؟
از سوال کيان به خودم ميام و خيلي کوتاه و مختصر جواب ميدم:
_ نه.
همين موقعست که صداي زنگ گوشيش بلند ميشه و صداشو ميشنوم که ميگه:
_ الو جانم مامان بگو.
_...
_ داريم ميايم .
_ ...
_ آره آره.پونه حالش خوبه.
romangram.com | @romangram_com