#پونه_1__پارت_140
_ پونه!پونه!
ميبينم که مياد جلوم مي ايسته و سلام کرده و نکرده مي پرسه:
_ چي شده؟پونه چش شده؟!
کاوه پا ميشه و در جوابش ميگه:
_ تقصير من بود.دنبالش کردم پاش خورد به در و افتاد زمين.
مادرجون جواب ميده:
_ چيزي نيست مادر پاش از جا در رفته.
کيان چشماش تا آخرين حد باز ميشه و سريع ميشينه کنار مادرجون و اونم خيلي خونسرد ميگه:
_ خودم پاشو جا ميندازم.پوران يه کم آب گرم و يه تشت برام بيار.شراره مادر تو هم برو يه خمير درس کن توش تا مي توني نمک بريز.بذارش تو تابه بپزه بعد برام بيارش.
_ مادرجون من مي ترسم.
مادرجون به روم لبخند اطمينان بخشي ميزنه و در جوابم ميگه:
_ نترس مادر.چيزي نميشه.
کيان که قيافه ش داد ميزنه خيلي نگرانه مي پرسه:
_ بهتر نيست ببريمش بيمارستان؟
مادرجون ازش مي پرسه:
_ به مادربزرگت شک داري؟
کيان با بي قراري جواب ميده:
_ نه ولي...
مادرجون حرفشو قطع مي کنه و ميگه:
_ پس نترس.
_ درد داري؟
پام درد مي کنه اما حالت نگران و بي قرار و بهت زده شو که ميبينم دلم نمياد اينو بگم و جواب ميدم:
_ نه خوبم.
ديگه چيزي نمي گه و مادرم که با آب گرم و يه تشت مياد پا ميشه و کنار ميکشه.با ديدن تشت و کتري آب گرم ضربان قلبم از ترس بالا ميره و با صداي لرزوني ميگم:
_ من مي ترسم.
اما مادرجون با همون آرامشش جواب ميده:
_ بچه که نيستي مادر!ماشالله هزار ماشالله واسه خودت خانومي هستي. بيست سالته.
مادرم هم ميگه:
_ هر کي خربزه مي خوره پاي لزش ميشينه.سر به هوايي و شيطوني کردن اين چيزا رو هم داره.
romangram.com | @romangram_com