#پونه_1__پارت_142
_...
_خب شما شامتونو بخورين ما هم ميايم.
_...
_ باشه.چشم.
حرف زدنش که تموم ميشه نچي مي کنه و ميگه:
_ يه بار خواستيم با نامزدمون قدم بزنيما!
بدون اينکه نگاش کنم مي پرسم:
_ خاله بود؟
جواب ميده:
_ بله.خاله ي شما و مادر گرام من.
بعد مي پرسه:
_ تو چرا اينقدر گرفته اي؟
من که نگاهشو روي خودم حس مي کنم
جواب ميدم:
_ چيزي نيست.
_ نکنه به خاطر گوشيت ناراحتي؟
از سوالش هول ميشم و جواب ميدم:
_ نه...نه اصلا.
و نيم نگاهي بهش ميندازم و ميبينم به جلو نگاه مي کنه و ميگه:
_ اشکالي نداره.خودم يکي واست ميگيرم.البته زيادم بهش احتياجي نداري چون من پيشتم.
اينو ميگه و مي خنده.منم هيچي نميگم چون همين موقع مپيچيم توي کوچه و جلوي خونه ي خاله. وقتي ميرسيم پشت در کيان زنگو فشار ميده .در باز ميشه و کتايون ظاهر ميشه و با ديدن من مي پره جلو دستمو ميگيره و جيغ جيغ مي کنه:
_ سلام پونه جون!خوبي؟پات ...
به روش لبخند ميزنم و جواب ميدم:
_ نترس خوبم.
با ترديد کنار ميره و نگام مي کنه:
_ مطمئن باشم؟
سرمو تکون ميدم و لبخند ميزنم و همين که ميريم تو حياط کاوه که اونجا نشسته پا ميشه.کيان بهش سلام مي کنه و مي پرسه:
_ تو چرا توي حياط نشستي؟!اونم تنهايي؟!
کتايون که پشت سرمونه با خنده جواب ميده:
romangram.com | @romangram_com