#پونه_1__پارت_138


با خنده ميگم:

_ کاوه دنبالم کرده.

_ چرا؟!

جواب ميدم:

_ مي گفت بهت نگم اينجاست؟

_ جدي؟باشه من الان ميام اونجا يه حالي ازش بگيرم.هم به خاطر اين بي خبر اومدنش و هم واسه اينکه نامزد منو اذيت مي کنه.

ميگه نامزد و من مي ايستم .نمي دونم چي ميشه که اسمشو به زبون ميارم:

_ کيان!

جواب ميده:

_ جانم!

هيچ حرفي براي گفتن ندارم.جواب ميدم:

_ هيچي.

_ چي مي خواستي بگي؟

به کاوه که از اتاق اومده بيرون نگاه مي کنم و ميگم:

_ هيچي.

و ميرم سمت مادرجون.

کيان مي گه:

_ پس فعلا خداحافظ تا من بيام اونجا.

ميگم:

_ باشه.فعلا.

و قبل از اينکه کاوه خودشو بهم برسونه مي دوم ميرم پشت مادرجون که تسبيح دستش گرفته و به احتمال زياد واسه بچه دار شدن شراره استخاره ميگيره قايم ميشم.

کاوه اما مياد طرفم.شونه هاي مادرجونو ميگيرم و خنده م ميگيره.شراره با تعجب نگاهمون مي کنه و مادرجون که از استخاره کردن دست کشيده و حواسش پرت شده اعتراض مي کنه:

_ چيکار مي کني دختر؟!

جواب ميدم:

_ کاوه دنبالم کرده.

کاوه عين بچه ها جواب ميده:

_ تقصير خودشه.بس که فضول و دهن لقه.

بهش دهن کجي مي کنم و مي خندم و مادرجون که طبق معمول طرفدار نوه ي بزرگشه ميگه:

_ ماشالله ماشالله به عروس خانوم. بچه شدي؟

romangram.com | @romangram_com