#پونه_1__پارت_137


مي خندم و ميگم:

_ کيان!داري مسخره م مي کني؟

_ نه به جان پونه.شوخي کردم.

حرفي نميزنم و اون آروم ميگه:

_ امروز مي خواستم بعد از ظهر بيام پيشت ولي فرصت نکردم.

لبخند ميزنم و آهسته ميگم:

_ اشکالي نداره.

_ الانم که خواستم بيام مادرم نذاشت.گفت مي خواد دعوتتون کنه بياين اينجا.

گفتم بهتون زنگ بزنم بگم آماده بشين که بيام دنبالتون.

مي خوام حرفي در جوابش بزنم که کاوه صدام ميزنه:

_ پونه!پونه!بيا ملحفه ها رو برات اتو کردم.

و پشت بندش در اتاق باز ميشه و مياد تو:

_ پونه!

گوشي به دست مي چرخم سمتش و کيان مي پرسه:

_ اين کيه صدات مي کنه؟!

به کاوه نگاه مي کنم و ميگم:

_ کاوه ست.

صداي متعجب کيانو ميشنوم:

_ چي؟!کاوه؟!مگه اونجاست؟!

کاوه اشاره مي کنه که بگم نيست ولي من لبخند ميزنم و ميگم:

_ آره امروز ظهر رسيدن.

کيان که توي صداش تعجب موج ميزنه ميگه:

_ ولي مادرم که يه ساعت پيش باهاش تلفني حرف زد چيزي نگفت.

از اشاره هاي کاوه خنده م ميگيره و ميگم:

_ مي خواست غافلگيرتون کنه.

اينو که ميگم کاوه مياد سمتم:

_ ديوونه ي دهن لق.

با صداي بلند مي خندم و مي دوم سمت در و صداي کيانو ميشنوم:

_ چي شد؟چرا مي خندي؟!

romangram.com | @romangram_com