#پونه_1__پارت_133
ليوانا رو توي سيني مي چينم و دستم مي لرزه.
_ هميشه منتظر يه چنين روزي بودم.مي دونستم يه روزي اين اتفاق ميفته.
آروم آروم شربتو توي ليوانا ميريزم.
مياد جلو و انگار مي فهمه حضورش جو سنگيني درست کرده که ميگه:
_ بذار ببينم ناهار چيه؟
صداي باز شدن در قابلمه رو ميشنوم:
_ اوم..قيمه بادمجون.من يکي که عاشقشم.
خنده م ميگيره . مي خوام سيني رو بردارم که گوشيم زنگش بلند ميشه و توجه کاوه رو به خودش جلب مي کنه :
_ آهان گوشيت زنگ خورد.فکر کنم خودشه.کيانه.
يهو سر جام خشکم ميزنه.نه آرمين...حتما خودشه...خود خود آرمين...دلم ميريزه و سريع مي چرخم اما کاوه که گوشي رو برداشته صفحه شو نگاه مي کنه.
_ کاوه!ميشه گوشيمو بدي بهم؟
اينو با لحني التماس آميز ميگم. اما اون با شيطنت نگام مي کنه و بعد به گوشيم زل ميزنه و ابروهاش در حين تماشاي صفحه ي گوشي بالا ميرن:
_ ناشناس؟!
ضربان قلبم بالا ميره و تند و سريع ميگم:
_ اون دوستمه.
و خودم از دروغي که به زبون ميارم تعجب ميکنم.
ميبينم کاوه ابروهاش بالاتر ميرن:
_ فکر کردم شماره ي جديد کيانه!
هول ميشم و دوباره ميگم:
_ نه...نه...مال دوستمه.
_ هوم!چه دوست خوبي داري!چه عاشقانه ي قشنگي فرستاده!
_ ايســــــتــــاده ام …
بگـــذار ســـرنوشـــت راهـــش را بـــرود … !
مـــن ،
هميــن جا ،
کنار قـــول هـايت ،
درســــت روبــروي دوســـت داشتـــنت و در عمــــق نبـــودنت ،
محـــــکم ايــستاده ام!
پيامو که مي خونه ميگه:
romangram.com | @romangram_com