#پونه_1__پارت_134
_ بذار خودم جوابشو بدم.
خدايا!نه.
با شنيدن جمله ي آخرش مي پرم سمتش و خواهش مي کنم:
_ کاوه نه تو رو خدا.بدش من.
کاوه اما دستشو ميگيره جلو که من نزديکش نشم:
_ وايسا همونجايي که هستي.
ميبينم که انگشتشو روي دکمه ها فشار ميده و چيزي رو که مي نويسه بلند مي خونه:
_سرت درد مي کند!اگر قابل بداني،سرت را روي شانه هايم بگذار ?من به دنبال درد سر مي گردم
دوباره خوهش ميکنم:
_ کاوه تو رو خدا گوشيمو بده...پيامو نفرست.
_ نچ نميشه.
گوشي رو تو هوا گرفته و هر قدر تقلا مي کنم و بالا پايين مي پرم اونو بهم نميده.
قدش بلنده و من از پسش بر نميام.ديگه چيزي نمونده گريه م بگيره.بغض ميکنم و ميگم:
_ کاوه!
که صداي شراره از توي هال شنيده ميشه:
_ چه خبره اونجا؟!
با بلند شدن صداي شراره کاوه آروم مي خنده و سريع گوشي رو بهم بر مي گردونه.
_ خودم جوابشو دادم.
با لباي جمع شده و بغض توي گلوم نگاش مي کنم.لبخند ميزنه و از آشپزخونه ميزنه بيرون.صندوق خروجي گوشي رو نگاه مي کنم و پيامي که کاوه براش فرستاده.
حالا...حالا چيکار کنم؟الان آرمين فکر مي کنه من اينو براش فرستادم و ممکنه پيش خودش يه فکرايي بکنه.در حاليکه قصد من اين نيست که وابسته ترش کنم.قصدم اين نيست...اونو...آخ
اگه اينطور بشه تقصير کاوه ست.پسره ي ديوونه زن داره سنش رسيده به سي و دو هنوز که هنوزه مردم آزاره.بچه هم که بودم از بس من و کتايونو اذيت مي کرد که اشکمون در ميومد.اصلا هم عوض نميشه.صد سالش هم که بشه همينه که هست.واقعا واقعا راست گفتن آدم قد بلند عقلش کف پاشه.عين بچه ها مي مونه.آخه من از دستش چيکار کنم؟!پسره ي خل ديوونه.
_ چيکار مي کردين؟پونه چش بود؟
شراره از کاوه مي پرسه و اونم جواب ميده:
_ هوم؟هيچي يه کم سر به سرش گذاشتم همين.
بدون توجه به حرفاي اونا مشغول نوشتن پيام براي آرمين ميشم:
_ ببخشيد اشتباهي فرستادم.
_ ببخشيد اشتباهي فرستادم.
_ پونه!مادر!چيکار مي کني؟يه چيزي بيار واسه بچه ها!
پيامو فوري مي فرستم و ميگم:مادرجون صدام ميزنه.
romangram.com | @romangram_com