#پونه_1__پارت_130
مادر مي خنده و با لحن مهربوني ميگه:
_ نترس عزيزم.اون حرفي نداره.فقط حرفش اين بود که خودت راضي باشي.
هيچي نميگم.بهونه ي ديگه اي براي اينکه مانع زنگ زدنش بشم ندارم.خيلي آروم ازم مي پسه:
_ ببينم پونه نکنه اونجا بودي چيزي گفته آره؟
سرمو بلند ميکنم و به شدت تکون ميدم:
_ نه نه...
مي خوام ادامه ي حرفمو بزنم که تلفن زنگ ميزنه.مامان نگاش مي کنه و ميشينه و گوشي رو بر مي داره:
_ الو!
_ ...
براي چند دقيقه سکوت مي کنه و بعد يهو ميزنه زير خنده:
_ خدا نکشتت پسر اين چه کاريه؟!
با کنجکاوي نگاش ميکنم. بازم مي خنده و ميگه:
_سلام به روي ماهت خاله.
خوبي؟شراره جان خوبه؟
با شنيدن اسم شراره مي فهمم که کاوه ست زنگ زده و يه قدم ميرم جلو:
_ ممنون پسرم.مبارک شما هم باشه.
مامان با خنده اينو ميگه و مشغول حرف زدن با کاوه ميشه. ميفهمم دارن در مورد من و کيان حرف ميزنن و همين ميشه که سرمو ميندازم پايين و مي خوام برم توي حياط .ميرم سمت راهرو که مامان صدام ميزنه:
_ پونه!مامان!
بر مي گردم طرفش و ميبينم گوشي تلفنو گرفته سمتم:
_ بيا مامان.کاوه مي خواد باهات حرف بزنه.
خجالت زده سرمو ميندازم پايين.
_ چرا وايسادي بيا با پسر خاله ت حرف بزن ديگه!
با قدماي آهسته ميرم سمت مادر و گوشي رو ازش ميگيرم و ميگم :
_ الو!
که صداي کل کشيدن کاوه از اونطرف خط مياد.صداش اونقدر بلنده که گوشي تلفنو از خودم دور ميکنم و چشمامو مي بندم.کل کشيدنش که تموم ميشه صداش مياد:
_ الو دختر خاله!
صداش نشون ميده بيش از حد شاده.ميگم:
_ سلام.چيکار مي کني.گوشم کر شد.
مي خنده و ميگه:
romangram.com | @romangram_com