#پونه_1__پارت_127
جواب پيامم سريع مياد:
_ نه بي خوابي زده به سرم.دو سه ساعته مي خوام برات پيام بدم هي به خودم مي گفتم حتما خوابي و دلم نميومد.
براش مي نويسم:
_ خواب بودم الان بيدار شدم.
يه پيام ديگه ازش ميرسه:
_ ببينم نکنه من باعث شدم بيدار بشي؟
جواب ميدم:
_ نه.خودم بيدار شدم.
براي چند دقيقه جوابي ازش نمياد و فکر ميکنم حتما ديگه چيزي براي گفتن نداره ولي رسيدن پيامش باعث ميشه به اشتباهم پي ببرم:
_ خيلي حرفا دارم که بهت بگم.ولي هنوز فرصت نشده.
مي خوام يه چيزي براش بنويسم اما نمي دونم چي.براي همين جوابشو نميدم.احساس عذاب وجدان آزارم ميده.
يه پيام ديگه ميرسه.به صفحه ي گوشيم نگاه ميکنم.اين بار آرمينه.
فهميدم خوابي...
هنوز درست پيام آرمينو نخوندم که يکي از طرف کيان مياد:
_ ميگم بالاخره چه روزي رو واسه عقد انتخاب کنيم؟
گيج به پيامش خيره ميشم.حالا جواب کدومشونو بايد بدم؟!آرمين...يا کيان؟!قطعا اوني که بايد جوابشو بدم کيانه.اما با اين احساس لعنتي که نسبت به آرمين دارم چيکار کنم؟!
اونقدر گيجم که براي مدتي نمي دونم چيکار بايد بکنم.همينطور خيره ميشم به گوشيم و بالاخره تصميمو که ميگيرم مي نويسم:
_ ببخشيد آرمين من الان به زور چشمامو باز نگه داشتم.ميشه بعدا پيام بدي؟
با تاخير جواب ميده:
_ باشه.ببخشيد مزاحمت شدم.بعد پيام ميدم.فعلا.
ازش خداحافظي ميکنم و پيام بعدي کيانو مي خونم:
_ نگفتي بالاخره چيکار کنيم پونه؟
جواب ميدم:
_ به نظرم بهتره بذاريم واسه يه روزي که دو تايي بشينيم در موردش حرف بزنيم.
چند دقيقه اي ميگذره و بالاخره جواب ميده:
_ باشه من حرفي ندارم.هر طور تو بخواي.
چشمامو مي بندم و نفس راحتي مي کشم و نگاهي به گوشيم ميندازم و پيام بعدي رو که ب افاصله از طرف کيان مياد مي خونم:
_ راستي تو تا حالا از احساست به من هيچي نگفتيا.
احساس؟!اون احساسمو نسبت به خودش مي خواد بدونه؟!اما...اما چي مي تونم بهش بگم؟!چي؟!نمي تونم بهش دروغ بگم.نمي تونم بهش بگم عاشقشم.بله.انکار نميکنم که دوستش دارم ولي...ولي اين دوست داشتن معنيش اين نيست که اونو به عنوان شوهر آينده م قبول کنم.ولي پس چرا...چرا قبول کردم زنش بشم؟!چرا نامزدش شدم؟!نمي دونم...خودمم نمي دونم.با حرص دوباره بيخ موهامو مي کشم و بغض ميکنمچي بهش بگم؟!هيچي؟!مردد انگشتمو روي دکمه هاي گوشيم مي کشم و کم کم شروع ميکنم به نوشتن:
romangram.com | @romangram_com