#پونه_1__پارت_126
نويد هم که پا شده بود بلند گفت :
_ يا خدا!
و دويد سمت ماشين آرمين.منم نگاهي به باران و امير علي انداختم و دويدم سمتي که تصادف شده بود.ترسيده بودم و فکر مي کردم حتما اتفاقي براش افتاده.وقتي من و نويد رسيديم که مژده خودشو رسونده بود به ماشين آرمين و داشت درشو باز مي کرد و بنيامينم بهش کمک مي کرد:
_ آرمين!آرمين داداش!
وايسادم.نمي دونستم چيکار کنم.کاري از دستم بر نميومد.فقط با نگراني صحنه رو تماشا مي کردم.هون لحظه امير علي و بارانم خودشونو رسوندن.
با ترس به صحنه ي جلوم خيره شدم.آرمين به کمک بنيامين از ماشينش اومد بيرون.پيشونيش زخمي شده بود و ازش خون ميومد.مژده با نگراني ازش پرسيد:
_ حالت خوبه؟
آرمين سرشو تکون داد و باريکه ي خوني رو که از پيشونيش ميومد با دست پاک کرد و به دستش نگاهي انداخت و باران که خودشو بهش رسونده بود گفت:
_ بذار ببينم چي شدي؟
اما آرمين بي توجه به اون رو به بقيه کرد و گفت:
_ يه دستمال بهم بدين.
من دستمال همرام داشتم.کتايون برام دوخته بود و گلدوزيش کرده بود.توي اون موقعيت با ديدن خون هول شده بودم واسه همين سريع از توي جيب مانتوم آوردمش بيرون و گفتم:
_ بيا.
بگير.
و اونو به سمت آرمين گرفتم.امير علي دستمالو ازم گرفت و داد دستش.آرمين دستمالو روي پيشونيش گذاشت .باران که انگار از اين بي اعتنايي رنجيده بود با لحن سرزنش آميزي گفت:
_ کمربند ايمني نبسته بودي نه؟! ببين چي به روز خودت آوردي؟صد بار بهت گفتم اون کمربند لامصبو ببند.فکر خودت نيستي فکر اون مادر بيچاره ت باش.
آرمين چشماشو بست و سرشو بالا گرفت و باران ادامه داد:
_ آخه اين چه ديوونه بازيه که مي کنين؟!اگه بلايي سرتون بياد چي؟ها؟
_ به تو چه؟
آرمين با تشر جوابشو داد.جوري که همه از اين رفتارش جا خورديم.من يکي که اصلا باورم نميشد .اونطور رفتار کنه.با اين جمله ي خيلي کوتاه همه ساکت شدن.آرمين با اخم گفت:
_ مادرم نيستي که اينطور باهام حرف ميزني!
_ آرمين!
اين صداي اعتراض امير علي بود.اما آرمين بي توجه به اون دستمال منو روي زخم پيشونيش گذاشت و از بين بچه ها رد شد.
امير علي برگشت سمتش و گفت:
_ خجالت بکش آرمين!اين چه طرز حرف زدن با دختر عموته؟!
آرمين شونه اي بالا انداخت و گفت:
_ خوشم نمياد کسي اداي مامانو رو واسم دربياره.
روشنايي صفحه ي گوشيم منو به خودم مياره.به خيال اينکه آرمينه نگاهش ميکنم اما نه اشتباه ميکنم.اين بار اون نيست که پيام ميفرسته.بلکه کيانه.يه پيام عاشقانه فرستاده.نمي خوام جوابشو بدم اما نمي تونم و مي نويسم:
_ سلام.هنوز نخوابيدي؟
romangram.com | @romangram_com