#پونه_1__پارت_120
_ مامان!من...من ميترسم.
زير گوشم پچ پچ مي کنه و مي پرسه:
_ از چي مي ترسي؟!چيزي واسه ترسيدن وجود نداره که!
خودمو بهش مي چسبونم و ميگم:
_ از...از ازدواج...
يه لحظه سکوت بر قرار ميشه و بعد از اون صداي خنده ي آروم مادرمو ميشنوم:
_ آهان.پس ترسيدي .خب اين طبيعيه مامان.همه ي دخترا قبل از ازدواجشون از اين ترسا دارن.ولي مطمئن باش ترست خودش بعد از ازدواج از بين ميره.
مثل بچگيام.اون وقتا که خودمو براش لوس مي کردم که برام خوراکي بخره بهش بيشتر مي چسبم و ميگم":
_ ولي من نمي خوام از شماها جدا بشم.
مي خنده و در حاليکه سعي مي کنه جلوي خنده شو بگيره هلم ميده:
_ برو خجالت بکش دختره ي گنده!
شرم زده سرمو ميندازم پايين.اون نفس عميقي مي کشه و دراز مي کشه.منم همين کارو ميکنم صداشو در اون حال ميشنوم:
_ تو که جاي دوري نميري!همين دو تا خيابون پايين تر خونه ي خالته.
حرفي نميزنم و بغضم سنگينتر ميشه.مادر آروم نصيحتم مي کنه:
_تو ديگه بزرگ شدي.بيست سالته.ديگه بچه نيستي. کيان هم بچه ي ماهيه.هيچ کس مثل اون مناسب تو نيست.من هميشه آرزوم اين بود که اون دامادم بشه.نکنه يه وقت اذيتش کني يا باعث ناراحتيش بشي!اگه حرفي ميزنه بهش گوش کن.چون هيچ وقت بي دليل چيزي نميگه يا کاري انجام نميده.نکنه يه وقت بهش بي احترامي کني يا خدايي نکرده دعواتون شد يا حرفي بينتون پيش اومد فوري قهر کني بياي اينجا!خاله تو هم اذيت نمي کني.يه وقت نذاري خاله سوسنت حتي يه بشقاب هم بلند کنه ها!سعي کن زرنگ باشي.يه وقت ميام اونجا نبينم تا لنگ ظهر خواب باشي و خاله ي بيچاره ت کار مي کنه.
مادرم نصيحتم مي کنه و من نصيحتا و سفارشاي مادرانه شو ميشنوم و باز دلم به تاب تاب کردن ميفته و ياد آرمين مي افتم.آرمين!
آخ خدا!وسط پيام دادن خوابم گرفت.توي تاريکي دستمو روي تشکم مي کشم.نيست.پس اين گوشي لعنتي کجاست؟!دستم بهش مي خوره.آهان...ايناهاش. اينجاست.لمسش ميکنم و توي دستم ميگيرمش و صبر ميکنم حرفاي مادرم تموم بشه:
_ شنيدي چي گفتم پونه؟
جواب ميدم:
_ آره مامان.شنيدم.
_ پس حالا بگير بخواب فردا بايد بري سر کارت.
پتو رو روي خودم ميکشم و جواب ميدم:
_ ولي من از فردا ديگه نميرم فروشگاه.
صداي متعجبشو ميشنوم:
_ چرا؟!
جواب ميدم:
_ کيان گفت دوست نداره کار کنم.منم گفتم باشه.
_ آفرين به دخترم که از همين حالا حرف شوهرشو گوش ميکنه.
اون ميگه شوهر و من هيچي نميگم و توي دلم ميگم از حالا کيانو شوهر من مي دونه و شايدم هميشه اينطور فکر مي کرده!بهش پشت ميکنم و گوشي رو نگاه ميکنم و مشغول خوندن پياماي آرمين ميشم:
romangram.com | @romangram_com