#پونه_1__پارت_112


_ دست شما درد نکنه ديگه.اينجوريه؟

_ يعني دارم دروغ ميگم؟!

حرفا به اينجا که ميرسه صداي اعتراض مادرجون بلند ميشه:

_ باز شما شروع کردي آقا جلال!چيکار داري به اين بنده ي خدا؟!واسه شما که بد نشد.داماد به اين نجيبي و نازنيني گيرت اومد.بايد خدا رو شکر کني.

با حرفاي مادرجون شوهر خاله ازش تشکر ميکنه و ميگه:

_ خيلي ممنون مادرجون.شما لطف داري.واقعا که مادر زن خوب نعمتيه.

و اين بار بازم صداي باباجونه که در جواب به شوخي ميگه:

_ ببين مادر زن و داماد چه نوني به هم قرض ميدن.

_ بسه آقا جلال.بذار بريم سر اصل مطلب.اينقدر موضوعو به حاشيه نکشون.

باباجون در جواب مادرجون ميگه:

_ اصل مطلب؟اين که ديگه اصل مطلب نمي خواد.يه انگشتره و يه چايي و شيريني.تموم شد رفت.

اين وسط خاله سوسن از باباجون مي پرسه:

_ پس اجازه ميدين حرفامونو بزنيم؟

_ اگه حرفي مونده و چيزي مي خواين بگين بفرمايين.وگرنه من که حرفي ندارم.دختر مال خودتونه.خودشم راضيه.

آه...نگاش کنين.اينقدر ذوق زده ست داره يواشکي مي خنده.

باباجون اين حرفو ميزنه و من بيشتر داغ ميشم و حرفش بقيه رو به خنده ميندازه و شوهر خاله ميگه:

_ پس اگه اينطوره يه حرفي در مورد مهريه و شيربها و...

_ آقا اسد!اين چه حرفيه که داري ميزني؟!مگه داريم دختر به غريبه ميديم؟!يا شما دارين دختر از غريبه ميگيرين؟!پونه ست.بچه ي خودتونه.

مادرجونه که اعتراض ميکنه و

شوهر خاله در جوابش ميگه:

_ آخه اينطوري...

و خاله سوسن مي پرسه:

_ پس يعني من انگشترو دستش کنم؟

باباجون مي پرسه:

_ مي خواي من دستش کنم؟

خاله مي خنده و ميگه:

_ پس با اجازه ي شما.

به جعبه ي کوچيک سبزرنگي که توي دستشه و داره بازش ميکنه نگاه ميکنم و ضربان قلبم بالا ميره.اون انگشتر قشنگ ظريفي رو بيرون مياره و دست منو ميگيره و انگشترو دستم مي کنه . صداي کل کشيدن مادرجون و کتايون توي گوشم ميپيچه و باباجون با شادي ميگه:

_ مبارکه.مبارکه.پوران بابا!چايي!شيريني!زود باش باباجون!.

romangram.com | @romangram_com