#پونه_1__پارت_104
_ ام...خب راستش آرمين دو تا دوست داره که اوراق فروشن.معمولا ميره ديدنشون.
با تعجب پرسيدم:
_ اوراق فروش؟!
جواب داد:
_آره... جاي خيلي وسيع و بزرگي دارن بچه ها اکثرشون آخر هفته ها ميرن اونجا مسابقه ي رالي ميذارن.اونجا رو کردن پيست واسه خودشون.
بعد بازم دستشو زير چونه ش گذاشت.انگار يه عادت هميشگي بود و همونطور که به ميز تکيه کرده بود گفت:
_ آرمينم که عاشق هيجانه.
هيجان.بله درسته آرمين عاشق هيجان بود.هميشه هم همينطور بود.ولي حالا روي تخت بيمارستان زرد و افسرده و پژمرده داره با مرگ دست و پنجه نرم ميکنه.اين درست نيست.خدايا!نبايد اينطوري بشه.نبايد...
به صورت خيسم دست ميکشم و آه مي کشم.من بايد با آرمين حرف بزنم.بايد...
romangram.com | @romangram_com