#پونه_1__پارت_103




آرمين جواب داد:





_ جايي نميرم.همينجا توي سالنم.





بعد از بنيامين پرسيد:





_ بني شطرنج ميزني؟





بنيامين جواب داد:





_ آره.مهره ها رو بچين که بيام.





و بعد از چند دقيقه اونم از آشپزخونه رفت بيرون و نگين با عصبانيت دست به سينه نشست.انگار منتظر بود کسي چيزي بهش بگه.اما انتظارش بي خود بود.





مي دونستم چشه و چرا عصبانيه و سعي کردم بهش اعتنا نکنم.نگاهي به باران انداختم که داشت بلند ميشد و پرسيدم:





_ فردا قراره کجا بريم؟





باران برگشت و جواب داد:

romangram.com | @romangram_com