#پونه_1__پارت_102
_ خب مي توني نياي.
بعد رو کرد به من و پرسيد:
_ پونه خانوم جايزه چي مي خواي؟
من؟!داشت از من مي پرسيد چي مي خوام. هيچي تو ذهنم نبود که بخوام:
_ خب من...
خواستم بگم نمي دونم ولي پرسيدم :
_ ميشه بعدا بگم؟
آرمين جواب داد:
_ چرا که نه.
و بلند شد و گفت:
_ واسه فردا همه تون آماده باشين.
و رو به باران گفت:
_ تو هم تصميمتو بگير که مياي يا نه.
باران کلافه گفت:
_ باشه بابا ميام.
اين وسط نگين ذوق زده پرسيد:
_ منم بيام؟منم بيام؟
آرمين يکي زد روي بينيش و گفت:
_ تو نه زلزله.چون اونجا جاي بچه ها نيست.
نگين اخم کرد و به من اشاره کرد:
_ پس چرا اون مي تونه بياد؟!
آرمين جواب داد:
_ چون پونه بچه نيست.
نگين اخماش بيشتر هوي هم رفتن و منو نگاه کرد.
باران دستشو گذاشت زير چونه ش و پرسيد:
_ حالا کجا داري ميري؟
romangram.com | @romangram_com