#پیتزا_پپرونی
#پیتزا_پپرونی_پارت_97
هدیه همانجور دست به سینه و طلب کار گفت:
- اونوقت کسی که تحصیلات نداره شخصیت هم نداره؟
و به سام نگاه کرد. سام چند لحظه خیره نگاهش کرد تا شایدعلت این همه خصومت را بفهمد وقتی چیزی دست گیرش نشد. سرش را پائین انداخت. شقایق خیلی کارشناسانه گفت:
- نخیر ربطی نداره. ممکنه یه آم بی سوادم خیلی ادم با شخصیتی باشه ولی تحصیلات لازمه سطح اجتماعی رو بالا می بره.
کیا شانه ای بالا انداخت و گفت:
- چرته.پول داشتی باشی همه چی می تونی بخری حتی مدرک و شخصیت!
این بار هادی بحث را تمام کرد:
- بسه بچه ها ول کنین این حرفا رو. حالا هر کی خواست درس می خونه هر کی نخواست نمیخونه. بعد دست هایش را روی میز گذاشت و گفت:
- بحث بهتری دارم.
بعد نگاهی به جمع انداخت و گفت:
- کسی تونسته چیزی از باباها بکشه بیرون.
هاتف که تا حالا کله اش توی موبایلش بود یک هو گفت:
- بابا که اینقدر عصبانی بود که اصلا نذاشت من حرف بزنم.
هادی حرف را از دهن او گرفت:
- من که حتما می خوام یه شرکت جدا برای خودم بزنم بابا قول سرمایه شو بهم داده.
شیده با حسرت گفت:
- من که دلم لک زده برای اون ماشین خوشکله.
بعد رو به پریا گفت:
- یادته با هم رفتیم دیدم.
پریا سر تکان داد و گفت:
- ولی من هنوز تصمیمی نگرفتم. ولی خوب نمی ذارم بابا جون جاخالی بده.
سام سرش پائین بود به حرف های بقیه درباره رویاهایشان گوش می داد. یک نکته برایش آنجا مثل چراغ روشن شد. اینکه سهم ارث او هر چقدر هم کم باشد مال خودش است. ولی بقیه آنها هیچ سهمی نداشتند. هنوز باید از پدر و مادرشان پول توجیبی می گرفتند. از این فکر برای یک ثانیه احساس غرور کرد. ولی ناگهان تصویر پدرش توی ذهنش پررنگ شد. کاش زنده بود و یک ریال هم کف دست او نمی گذاشت. صدای پر حرص هدیه او را از افکارش بیرون کشید:
- اونوقت این جناب سام داره پولی که می تونه زندگی شو از این رو به اون بکنه مفت و مسلم رد می کنه.
romangram.com | @romangraam