#پیتزا_پپرونی
#پیتزا_پپرونی_پارت_96
شیده زد به شانه اش و گفت:
- شام دیگه. چرا گیجی؟
سام به شیده که با چشمان شوخش به اوخیره شده بود نگاه کرد و گفت:
- من پپرونی.
پارسا بلند شد و گفت:
- من می رم سفارش بدم.
ولی قبل از آن سام بلند شد و گفت:
- نه بشین من می رم.
می خواست اگر چند دقیقه هم که شده از آن جمع جدا شود تا بتواند فکرش را متمرکز کند. سفارش ها را گرفت و به سمت پیشخوان رفت. این محبت ناگهانی عجیب مشکوک بود. چرا درست بعد از چهلم چرا حالا به فکر آشتی افتاده بودند.با یک نفس عمیق سرش را بالا گرفت. اعتمادی با دقت او را زیر نظر داشت. سام کلافه رو به او گفت:
- از قیافه من چیزی دست گیرت نمی شه. بی خودی زل نزن.
اعتمادی بدون اینکه نگاهش را از او بگیرد گفت:
- تو کی هستی سام؟
سام سفارش ها را گفت و در حالی که برمی گشت گفت:
- من؟ محمد سام احتشام زاده. شناختی؟
بعد با یک پوزخند سر میزشان برگشت. با رسیدن او صحبت ها قطع شد. پارسا کمی روی صندلی اش جا به جا شد و گفت:
- چرا نمی ری دنبال درست. لااقل دیپلمت و بگیر.
سام شانه ای بالا انداخت و گفت:
- بعدش چی؟
- خوب دانشگاه.
کیا خنده ای کرد و گفت:
- دانشگاه بره که چی؟
شقایق با اخم گفت:
- این چه حرفیه کیا خوب معلومه تحصیلات شخصیت اجتماعی میاره.
romangram.com | @romangraam