#پیتزا_پپرونی
#پیتزا_پپرونی_پارت_87
- خوب چی بخوریم؟
سام با بی خیالی گفت:
- هر چی دوست داری. وایسا ببینم همیشه مخصوص سفارش می دادی.
ساحل دست هایش را روی میز گذاشت کمی به سمت او خم شد و گفت:
- امشب هر چی تو بگی منم می خورم.
سام خواست جواب بدهد که صدای خنده بلندی که از میز احتشام زاده ها بلند شد مانع شد. سام با اخم کوچکی از زیر کلاهش به آنها نگاه کرد. ساحل هم نگاهش را به سمت میز چرخاند و گفت:
- اونایی که پشت اون میز نشستن با تو مشکلی دارن؟
سام کمی انگشت های دستش را توی هم فشرد و گفت:
- اونا دختر عمه ها و پسر عموهام هستن.
بعد کمی کلاهش را جابه جا کرد و گفت:
- از وقتی فهمیدن من اینجا کار می کنم چند باری اینجا پیداشون شده. یکی دوباری هم مثلا خواستن دستم بندازن.
ساحل دست به سینه و با اخم نشست و گفت:
- تو چیزی بهشون نگفتی؟
سام سر تکان داد و گفت:
- اصلا برام مهم نیست.
ساحل باز هم به میز آنها نگاه کرد و گفت:
- ولی کارشون خیلی زشته. هی بر می گردن و تو رو نگاه می کنن.
- بی خیال فکر کن اینجا نیستن.
ساحل ولی نگاهش روی میز آنها ثابت شده بود. همان موقع پارسا بلند شد و به سمت آنها آمد. ساحل با تعجب گفت:
- یکی شون داره میاد این طرف.
سام نفس پر حرصی کشید و گفت:
- بی خیال چی می خوری؟
- هر چی تو بگی.
romangram.com | @romangraam