#پیتزا_پپرونی
#پیتزا_پپرونی_پارت_88
سام چقدر از این اصطلاح لوس بدش می امد. برای همین تند گفت:
- من پپرونی می خورم تو چی؟
- اوف نه من نمی خوام از غذاهای تند متنفرم.
سام شانه ای بالا انداخت وهمان موقع پارسا رسید:
- سلام.
سام کمی سرش را بالا آورد و خصمانه گفت:
- علیک.
پارسا نیم نگاهی به ساحل انداخت. ولی ساحل داشت با دقت تمام او را بررسی می کرد. درهمان حال لبخند کوچکی به پارسا زد و سر تکان داد. پارسا نگاهش را از ساحل گرفت و گفت:
- بابا گفت یادت نره پنجشنبه بیای.
سام نیم چرخی زد تا تمام رخ به سمت پارسا باشد. بعد دست به سینه نشست و گفت:
- من نمی فهمم چرا حرف تو کت شماها نمیره. گفتم نمی خوام بابا. ارث زوری ندیده بودیم تا حالا.
پارسا اخم کرد و گفت:
- برو بابا. فکر کرده حالا چه خبره. چه بهتر نیا. سهم ما بیشتر میشه.
بعد برای اینکه حرص سام را در بیاورد گفت:
- اصلا از کجا معلوم برای تو چیزی گذاشته باشه.
و چرخید و رفت. سام دلش می خواست بلند شود و پارسا را بگیرد و اینقدر مشت توی صورتش بزند که صورتش قابل تشخیص نباشد. چند نفس عمیق پر حرص کشید و به سمت ساحل که با دقت و تعجب به او زل زده بود برگشت. ساحل بدون هیچ مقدمه ای گفت:
- دیونه شدی؟
سام از این حرف ساحل جا خورد. ساحل بیشتر به سمت او خم شد و گفت:
- می خوای ارثی که شاید میلیون ها بیارزه رو رد کنی؟
سام نگاه اخم آلودی به او انداخت و گفت:
- به خودم مربوطه.
ساحل لبش را جوید و تکیه داد و گفت:
- به نظرم سرت خورده به جایی.
romangram.com | @romangraam