#پیتزا_پپرونی
#پیتزا_پپرونی_پارت_81


- من که از این به بعد اسمت و کامل می گم. نظرت چیه؟

سام که تمام حواسش رفته بود پی قرمه سبزی خاله معصوم با بی خیالی گفت:

- هر جور دوست داری.

نیایش برای خودش خندید و گفت:

- چه خوب. محمد سام اون سس و بده.

همه با تعجب نگاهش کردند و او هم حق به جانب گفت:

- چیه خوب؟

مادرش سری تکان داد وسام هم با خنده سس را داد دست نیایش.

- محمد جان ولی اشتباه می کنی.

نیایش که می خواست سس را روی سالادش بریزد گفت:

- اینکه سس و داده به من.

نسترن قاشقش را ول کرد توی بشقاب و گفت:

- کاش می فهمدی کی دهنت و باز کنی.

معصومه خانم به هر دو چشم غره رفت و رو به سام گفت:

- می دونی ارث حلال ترین پول ممکنه. چرا از خودت دریغش می کنی.

سام برنجش را با قاشقش زیر و رو کرد و گفت:

- نمی دونم فکر می کنم دارم به بابا خیانت می کنم.

- چرا همچین فکری می کنی؟

نیایش دست از خوردن کشید و به سام نگاه کرد. سام هم قاشقش را رها کرد و ادامه داد:

- بابا همیشه دلش می خواست روی پای خودش وایسه. وگر نه الان مثل بقیه پسرای بابا بزرگ بود. نه از دار دنیا فقط یه آپارتمان هفتاد متری داشته باشه.

خاله معصوم آهی کشید و گفت:

- خدا بیامرزه باباتو. ولی شرایط الان تو با بابات خیلی فرق داره این ارثه مطمئن باش باباتم اگر زنده بود این کارو می کرد. تصمیم نهایی به خودت بستگی داره. اگر فکر می کنی اونجوری درسته پس همین کارو بکن. حالا هم نهارتو بخور.نمی خواد بهش فکر کنی.

نیایش داشت میز را جمع می کرد ونسترن هم داشت یک سینی چای می ریخت که بیاورد. سام از فرصت استفاده کرد و گفت:

romangram.com | @romangraam