#پیتزا_پپرونی
#پیتزا_پپرونی_پارت_80


معصومه خانم با دقت گوش داد و گقت:

- خوب مشکل کجاست؟

سام نیم نگاهی به معصومه خانم انداخت و گفت:

- من گفتم چیزی نمی خوام.

نیایش به جای همه از جلوی آشپزخانه گفت:

- وای چرا خوب؟

نسترن زد به شانه او گفت:

- میشه دهنت و ببندی دو دقیقه.

نیایش شانه ای بالا انداخت و با ظرف سالاد به سمت میز رفت. نسترن هم دیس پلو را روی میز گذاشت و به مادرش گفت:

- مامان بیاین نهار آماده است.

معصومه خانم به سام اشاره کرد:

- پاشو محمد جان.

نیایش صندلی را بیرون کشید و با حرص گفت:

- مامان یا بگو سام یا بگو محمد سام.

بعد رو به سام گفت:

- تو این جور قاطی نمی کنی؟

سام پشت میز نشست و به نیایش که به او زل زده بود با لبخند نگاه کرد و گفت:

- هر کس دیگه می گفت شاید ولی به لحن خاله عادت کردم.

نیایش بشقابش را با سالاد پر کرد و گفت:

- من که نمی تونم تصور کنم سه چهار تا اسم داشته باشم.

خاله معصوم بشقاب سام را برداشت و در حالی که برای او پلو می کشید گفت:

- خدا رو شکر تو که یه اسم بیشتر نداری.همون و هم وقتی صدات می کنن جواب نمی دی چه برسه به چند تا اسم.

نسترن و سام با این حرف خندیدند ولی نیایش بدون توجه به خنده آنها کاهوهایی که سر چنگال زده بود را بالا آورد و با دقت نگاه کرد و گفت:

romangram.com | @romangraam